صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
عالم چو حباب و هستی حق چو یم است
زین بحر نمایش حبابی کرم است
جز هستی بحر هر نمودی است دمی است
بودی که نمود اوست یکدم عدم است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
از حق چون بنای ملک در تنظیم است
داریم امید عفو و دل پر بیم است
این خوف ورجا تکلف و تعلیم است
گر چاره کار طالبی تسلیم است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
چون شاهد ما بخود نمائی برخاست
اشیاء همه را بیک تجلی آراست
سری است در این نکته که عارف گوید
در هر شیئی تمام اشیاء پیداست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
گوید همه چیز و هر کس حق با ماست
چون نیک نظر کنی در او حق پیداست
حق نیست عیان ز دیده اهل شهود
پیدا شو و بین که هر چه پیداست خداست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
معشوق چنانکه جاذب عشاق است
غفران خدا بجرم ما مشتاق است
در روز حساب هر کرا نیست گناه
شرمنده به پیش رحمت خلاق است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
تا دل نشود بریده از دلخواهت
نبود بحریم لی معالله راهت
از خلق ببند دیده تا باز شود
بر دل در لا اله الا اللهت
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای آنکه دو عالم است احیا ز دمت
اشیاء همه ریزهخوار خوان نعمت
با آنکه نرفت جز برحمت قلمت
عصیان مرا چه قدر پیش کرمت
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
در خلق خوبش خلق نکو ممتحن است
الاکه دلازار و جفا جو بمن است
گر لطف کند با من وگهر قهر نکوست
نیک است نباتی که زمینش حسن است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
الله که هر شکسته را دل سوی اوست
الله که آب رحمتش در همه جوست
دشمن برضای او شود دوست که هست
در دست تصرفش دل دشمن و دوست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
هنگام سحور جلوه پیر خوش است
در وقت نهار قوت نیم سیر خوش است
چون عصر شود صحبت احباب نکوست
وندر دل شب ناله شبگیر خوش است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
از سر علی که جز علی آگاه است
کو نقطه تحت با بسم الله است
چون نقطه کند تنزل از رتبه خویش
گردد الف آنکه اول الله است
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
ای جود تو بر وجود اشیاء باعث
ملک و ملک از لطف قدیمت حادث
حادث نبود ز خویش دارای وجود
میرد همه زنده و حقش وارث
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
ای آنکه ز حقی به رسالت مبعوث
شد ذات قدیم از تو پیدا به حدوث
تو شافع جرم بوالبشر باش که هست
بر ما ز پدر گناهکاری موروث
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
ای آنکه هر غمی توئی یار و مغیث
نالم به تو از وساوس نفس خبیث
گوش دل من به نطق خود کن شنوا
تا نشنوم از غیر تو یک بار حدیث
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
یک نکته بگویمت به تحقیق بسنج
گر عاقل و کاملی مرنجان و مرنج
رنجاندن خلق و رنجشت از طمع است
بگذر ز طمع که این به است از صد گنج
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
گویم سخنی نه از ره نفس و مزاج
خود را نه بکس کساد بنما نه رواج
کوبندت اگر خرابه از پس گنج
باش و کمرآباد بده تن بخراج
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
زان پیش که منهدم شود کاخ مزاج
کن نفس خود از سرای ترکیب اخراج
تا نگذری از کمان افلاک چو تیر
بر تیر بلای دهر باشی آماج
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
صوفی که فکند از تن و سرخرقه و تاج
بازار اناالحقش بحق یافت رواج
تن بر سردار خودنمائی است مبر
شو پنبه عشق را نهانی حلاج
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
یارب به نبی خدیو ملک و معراج
یارب بعلی که ز انما دارد تاج
چون تا بکنون نکرده بازمکن
بر خلق ز هیچ ره صفی را محتاج
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
ای آنکه منزهی ز ترکیب و ز زوج
عالم همه از محیط جودت یک موج
دارم ز تو امید کرم در هر حال
بالی ز حضیض برگشایم بر اوج