گنجور

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب چهارم: اندر فزونی طاعت از راه توانستن

 

گر یار مرا نخواند و با خود ننشاند

وز درویشی مرا چنین خوار بماند

معذورست او که خالق هر دو جهان

درویشان را بخانهٔ خویش نخواند

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب ششم: اندر فروتنی و افزونی هنر

 

ما را صنما بدی همی پیش آری

وز ما تو چرا امید نیکی داری

رو رو جانا غلط همی پنداری

گندم نتوان درود چون جو کاری

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب نهم: اندر ترتیب پیری و جوانی

 

سبحان الله درین جوانی و هوس

روز و شبم اندیشه همین بودی بس

کاندر پیری ز من بباید کس را

خود پیر شدم مرا نبایست از کس

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب نهم: اندر ترتیب پیری و جوانی

 

گفتم که در سرای زنجیری کن

با من بنشین و بر دلم میری کن

گفتا که سپید هات را قیری کن

سودا چه پزی پیر شدی پیری کن

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب نهم: اندر ترتیب پیری و جوانی

 

گر بر سر ماه نهی پایهٔ تخت

ور همچو سلیمان شوی از دولت و بخت

چون عمر تو پخته گشت بربندی رخت

کان میوه که پخته شد بیفتد ز درخت

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب چهاردهم: اندر عشق ورزیدن و رسم آن

 

هر آدمی‌یی که حی ناطق باشد

باید که چو عذرا و چو وامق باشد

هر کاو نه چنین بود منافق باشد

مردم نبود هر که نه عاشق باشد

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب هفدهم: اندر خفتن و آسودن

 

هر چند به جفا پشت مرا دادی خم

من مهر تو در دلم نگردانم کم

از تو به جفا نبرم ای شهره صنم

تو خفته و بر خفته نرانند قلم

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب بیستم:اندر کارزار کردن

 

سی دشمن بشر تو داری رمونه

نهراسم و رمیر کهون وردونه

چنین گنه دونا که: بوین هرزونه

بگور خته نخسه آنکس بخونه}

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب بیستم:اندر کارزار کردن

 

گر شیر شود عدو چه پیدا چه نهفت

با شیر به شمشیر سخن باید گفت

آن‌را که به گور خفت باید بی‌جفت

با جفت بخان خویش نتواند خفت

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب بیست و هشتم: اندر دوست گزیدن و رسم آن

 

ای دل رفتی چنانکه در صحرا دد

نه انده من خوردی و نه اندوه خود

هم‌جالس بد بودی و تو رفته بهی

تنهایی به مرا ز هم‌جالس بد

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب بیست و نهم: اندر اندیشه کردن از دشمن

 

گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دود

زآن دود چنین شاد چرا گشتی زود

چون مرگ ترا نیز بخواهد فرسود

از مرگ کسی چه شادمان باید بود

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب بیست و نهم: اندر اندیشه کردن از دشمن

 

از دل صنما مهر تو بیرون کردم

وان کوه غم ترا چو هامون کردم

امروز نگویمت که چون خواهم کرد

فردا دانی که گویمت چون کردم

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی‌ام: اندر آیین عقوبت کردن و عفو کردن

 

گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد

صد راه دلم از تو پشیمانی خورد

جانا به یکی گناه از بنده مگرد

من آدمی‌ام گنه نخست آدم کرد

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی‌ام: اندر آیین عقوبت کردن و عفو کردن

 

ای دل خواهی که زی دلآرام رسی

بی‌تیماری بدآن مه تام رسی

باری به مراد وی بزی ای دل از آنک

گر دانی خواست کامه در کام رسی

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی و دوم: اندر تجارت کردن

 

گفتم که اگر دور شوم من ز برش

دیگر نکشد مگر دلم دردسرش

تا گشتم دور دورم از خواب و خورش

بسیار زیان باشد اندک نگرش}

عنصرالمعالی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی و دوم: اندر تجارت کردن

 

ای در دل من فکنده عشق تو فروغ

بر گردن من نهاده تیمار تو یوغ

عشق تو به جان و دل خریدستم من

دانی به خریده بر نگویند دروغ

عنصرالمعالی
 
 
sunny dark_mode