گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳

 

به ماتم نشستی به مرگ زنت

از این پس به مرگ تو ماتم بود

زنت مرد چون تو نمیری همی

چه مردی بود کز زنی کم بود

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴

 

به برنایی چنان بردم گمانی

که گر دلبر نیابد دل بمیرد

کنون چون روز پیری روی بنمود

همی از روی دلبر دل بگیرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵

 

به هنر فخر کن مکن به گهر

نه همه فخر از آب و گل باشد

زنده ای کو به مرده فخر کند

نه همانا که زنده دل باشد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶

 

روشن شود دو دیده چو بینم خطاب تو

من در خطاب و خط تو زان دارم اعتقاد

تا از سواد خط توام نور یافت چشم

باور شد آن حدیث که النور فی السواد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷

 

بیار ای ساقی خورشید چهره

میی کو صفوت از خورشید دارد

چه خورشیدی کزو چون خورد مفلس

تو گویی نعمت جمشید دارد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸

 

سرشکی کز غم معشوق بارم

همه رنگ لب معشوق دارد

شنیدستی به گیتی هیچ عاشق

که از دیده لب معشوق بارد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۹

 

ای کریمان بلح و ممدوحان

جودتان زفتی از زمانه ببرد

مدحتان گفتم و عطا دادید

نجمی راوی از میانه ببرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۰

 

بدین زمانه که ما اندر او گرفتاریم

بزرگ و خرد همی ذل یکدگر جویند

اگر به مرگ یکی را زما عزیز کنند

به جای مرثیه شاید که تهنیت گویند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۱

 

مردم جاهل محل علم نداند

مردم بی اصل نام نیک نجوید

هر که دلش نیک نیست جز به ضرورت

هیچ کسی را زبانش شکر نگوید

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۲

 

آنها که بپرسند و ببخشند مرا چیز

از من به زبان و قلم و شعر بترسند

پس چونکه بترسند زشعر و قلم من

آنها که مرا چیز نبخشند و نپرسند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۳

 

ندارم امید بهی زین زمانه

که عمرم همه در امید بهی شد

جهان از لئیمان تهی به ولیکن

به ناکام ما از کریمان تهی شد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۴

 

نه طالعی که امانم دهد ز خشم خدا

نه نعمتی که بدو خلق را کنم خشنود

شده ست معصیت و مفلسی بضاعت من

بدین بضاعت ناقص چه سود خواهد بود

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۵

 

تا مال نبخشی ز هنر بهره نیابی

چون نم نبود سبزه به جز خشک نگردد

این خرده نگه دار که تا آهوی تبت

سنبل نچرد خونش همی مشک نگردد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۶

 

خوار شود تن به مرگ اگر چه عزیز است

عز تن مرده عزیز بمیرد

خوار و عزیز از زمانه زنده نماند

وآنکه زما زنده ماند نیز بمیرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۷

 

اگر به زمیری است پیری، نخواهم

که هرگز بت من مرا میر خواند

دلم تازه گشتی چو خواندی جوانم

کنون چون شود چون مرا پیر خواند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۸

 

بنده در مستی اگر گفت فضول

جرم او را به تفضل بگذار

آنکه را نیست به هشیاری عقل

زو به مستی طمع عقل مدار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۹

 

ای وزیر شاه عالم، ای نصیر دین حق

عقل را کلکت نصیر و علم را رایت وزیر

در مثال امر جزمت نصرت اسلام و شرع

در صریر سیر کلکت حرمت تاج و سریر

گر بدیدی حل و عقد و قبض و بسط تو رسول

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۰

 

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست

درست گرددت این گر بپرسی از بیمار

به کارت اندر اگر نادرستیی بینی

چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۱

 

به میدان و دیوان بداندیش را

زتیغ و قلم کرده ای کارزار

ز بیم قلم کردن تیغ توست

که لرزان بود نیزه در کارزار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۲

 

تامل کن از رفتن رفتگان

که بودند چون تو به نفس و نفس

منه دل به ماندن براین ماندگان

کزین ماندگان ماندنی نیست کس

ادیب صابر
 
 
۱
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۴۰۰