گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

رئیس و سید شرق و خراسان

جمال تو سعادت را سعادت

چو خواهی کت سعادت بیش گردد

همی کن مر سعادت را اعادت

همه شغل تو در علم است و در عدل

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳

 

آرزومندی من خدمت و دیدار تو را

چون جفای فلک و محنت من بسیار است

تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق

چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است

دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴

 

ای خسرو ملوک و جهان دار چیره دست

سلطان شرق و غرب و خداوند هر که هست

با دولت جوان تو دهر خرف جوان

با همت بلند تو چرخ بلند پست

نه دیده ملوک چو تو شهریار دید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵

 

ای شرف دین حق و نصرت اسلام

تحفه امت تویی ز صدر نبوت

عالمیان را سلاله ای ز پیمبر

آدمیان را خلاصه ای ز مروت

حاکم عدلی که در میان خلایق

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

 

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷

 

ز روزگار مرا خار هست و خرما نیست

مثل خطاست که گویند خار با خرماست

ز خاک نزد فلک کمترم از خورشید

نصیب او همه زر و نصیب من گرماست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸

 

غم امروز جان من فرسود

غم فردا تن مرا بگداخت

کار امروز من چو ساخته نیست

کار فردا چگونه خواهم ساخت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹

 

پیش پیری دلم حکایت کرد

کز جوانی مرا چه بود بگفت

چون مرا در ره گناه کشید

نامه من سیاه کرد و برفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰

 

حکیم ماست به حکمت ز جمله حکما

محدثی که حدیثش برابر حدث است

چنو خری چه کند در میان اهل خرد

اگر نه کار جهان هزل و ضحکه و عبث است

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱

 

حق ببین و بگو به چشم و زبان

تا به صحرای دین رسی ز نهفت

کور نادان که حق نخواهد دید

گنگ نادان که حق نیارد گفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲

 

مدار بسته در خویش و تنگ بار مباش

که این دو عیب بزرگ از بزرگواری نیست

بر آن گشاده کفی شرط نیست در بستن

بر آن فراخ دلی جای تنگ باری نیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳

 

هیچ شرف چون شرف علم نیست

بدرقه علم به از حلم نیست

گرچه بسی به بود از نیست هست

نیست به آن کس که دراو علم نیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴

 

اکنون که خصومات همه اهل زمانه

بر رای تو مقصور شد از روی حکومت

یک راه حکم باش میان من و گیتی

باشد که ز من قطع کند دست خصومت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵

 

قدر مردم سفر پدید کند

خانه خویش مرد را بند است

تا به سنگ اندرون بود گوهر

کس چه داند که قیمتش چنداست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶

 

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷

 

حرمت تو حسبی و نسبی است

حرمت نعمتی و مالی نیست

در دو صد شهر یکی نیست چو من

یک ده از بیست چو او عالی نیست؟

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸

 

تو را که فضل و هنر هست و بخت و دولت نیست

درست شد که گنه مر زمانه نه تو راست

اگر چه حسن ادب داری و جمال هنر

چه فایده که دو چشم زمانه نابیناست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹

 

خبرت خفته می دهد دربان

گر نخفتی خلاف گفتن چیست

ور زاصحاب فیلی اندر فعل

خواب اصحاب کهف گفتن چیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰

 

یارب درخت عمر مرا بار و برگ ده

گرچه درخت عمر مرا بار و برگ نیست

دخلم تمام کن که مرا وجه خرج هست

عمرم دراز ده که مرا برگ مرگ نیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱

 

با هر آن دوست که گویم غم خویش

غم او از غم من بیشتر است

آن کز او مرهم دل می طلبم

دل او از دل من ریش تر است

ادیب صابر
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۴۰۰