خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
بیدولت عشق زندگانی نفسیست
هنگامهٔ عشرتِ جوانی هوسیست
بیباد بهار جای گل در گلشن
یا دستهٔ خار خشک یا مشت خسیست
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
هر صبح که کردیم به غم شام گذشت
هر جور که دیدیم ز ایام گذشت
آلام اگر دست ز ما باز نداشت
ما پیر شدیم و درک آلام گذشت
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
گر خاک در یار نَرُفتیم گذشت
گر طعنهٔ اغیار شنفتیم گذشت
آن سوز که در سینهٔ ما پنهان بود
گفتیم گذشت، گر نگفتیم گذشت
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
آن نیمهٔ نان که بینوایی یابد
وآن جامه که کودک گدایی یابد
چون لذت فتحیست که اقلیمی را
لشکرشکنی، جهانگشایی یابد
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
صبح است ز خرمی جهان میخندد
هر قطره به بحر بیکران میخندد
بو در گل و نشئه در می و می در جام
از شوق، زمین و آسمان میخندد
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
هر ذرهٔ خاک من زبانی دارد
از گردش دهر دوستانی دارد
این کهنهردای من نهان در هر چین
تاج و کله جهانسِتانی دارد
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
از ابر سیاه لعل و گهر میریزد
وز دیدهٔ من خون جگر میریزد
بیروی تو از هر مژهام در گلشن
دامندامن لاله تر میریزد
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
آن فر و شکوه کبریاییت چه شد؟
آن لاف خدیوی و خداییت چه شد؟
صد قرن بر افکار و عقول مردم
فرماندهی و حکمرواییت چه شد؟
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
شهرت طلبی چند به هم ساختهاند
چون گرگ گرسنه در جهان تاختهاند
کردند به زیر پا هزاران سر و دست
تا گردن شوم خود برافراختهاند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
یارب به کسانی که جگر سوختهاند
یک عمر متاع درد اندوختهاند
خاکم به هوای آن جوانمردان کن
کز هرچه به جز تو دیده بردوختهاند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
گر علت مرگ را دوا میکردند
گر چارهٔ این نوع دو پا میکردند
میدیدی کاین جماعت تیرهنهاد
بر روی زمین چه فتنهها میکردند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
عزیزان چون بدان ساحل رسیدند
ز همراهان خود یکدم بریدند
چنان از صحبت ما دل گرفتند
که سهوا هم به سوی ما ندیدند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
پیران که چنین مقام و حرمت دارند
زان نیست که یک دو دم قدامت دارند
این حرمت از آن است که آنها دو نفس
در رفتن از این خرابه سبقت دارند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
دانی که شبان چه فتنه آغاز کند
آن دم که نی شبانه را ساز کند
غمهای زمانه را فرو بندد در
ابواب نشاط یک به یک باز کند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
این سنگ ملون که گهر مینامند
وآن آهن زردگون که زر میخوانند
بیگوهر ارزندهٔ معنی همه را
مردان گهرسنج هدر میدانند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
عارف به دل ذره جهان میبیند
آنجا مه و مهر و کهکشان میبیند
کوری بنگر که چشم دانشور عصر
دست و سر کشتگان در آن میبیند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
دل در غم عشق تو برومند بود
در پرتو دیدار تو خرسند بود
بگذاشته ام در کف و گویم هر روز
در شهر شما بهای دل چند بود
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
تا این خرد خام تو، معیار بود
این ساختن و شکستت کار بود
تنها نه سرت به پای من خورد به سنگ
هر جا که روی تو سنگ و دیوار بود
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
امروز که عصر علم و فرهنگ بود
قانون جهان به دیگر آهنگ بود
گر سجدهٔ تو به پیش این سنگ بود
این عیب بود، عار بود، ننگ بود
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
در گلشن زندگی به جز خار نبود
جز درد و غم و محنت و آزار نبود
امید نکرد گل که یاس آمد بار
سرتاسر زندگی جز این کار نبود