گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۷

 

به هر انجمن پاک و پدرام باش

پژوهنده و چست و آرام باش

چو خواهی نشستن پژوهنده شو

به نزدیک مردان داننده شو

به سوی دژ آگاه مردم مرو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۸

 

به‌سور انجمن‌جایگه بین درست

بدان جای بنشین که در خورد تست

مبادا برآرندت از آن نشست

به‌جای فروتر نشانند پست

ز فرزانه دهگان شنو پند راست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۹

 

به گنج و به کالای گیتی مناز

که کالای گیتی نپاید دراز

چو مرغی‌است گنج زر و خواسته

جهان چون یکی باغ آراسته

ز شاخی به شاخی برآید همی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۰

 

به نزدیک مام و پدر بنده باش

به فرمانگرای و نیوشنده باش

جوان کش بود زنده مام و پدر

بود، چون به بیشه درون‌، شیر نر

چمد اندر آن بیشه نامدار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۱

 

گرت هست دختر، به داننده ده

ز هر شوهری شوی داننده به

بود مرد داننده چون خوب خاک

که در وی نشانند هرگونه تاک

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۲

 

چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان

میاور بد هیچ کس بر زبان

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۳

 

مشو در سخن تند و زنجیر خای

که تندی‌درخشیست خرمن گرای

بود آتش تیز، گفتار تیز

که در بیشه چیزی نماند به نیز

بسوزد تر و خشک‌ونزدیک‌ودور

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۴

 

جوانی کز او نیست خشنود باب

هم آزرده زو مادر مهریاب

مشو هیچ همکار چونین کسی

کزان مرد بیداد بینی بسی

به جای تو نیکی ندارد نگاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۵

 

مکن شرم بیجا و بیجا درنگ

به دوزخ مرو از پی نام و ننگ

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۶

 

سخن هیچگه بر دو آیین مگوی

که نزد مهال ریزدت آبروی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۷

 

مشو هیچ همدوش مرد دروغ

کز این دیو مردم نیاید فروغ

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۸

 

گرانی مکن در بر مهتران

سبک‌پای بهتر ز مردگران

چو اندک‌روی زود خیزی ز جای

بری چشم روشن برکدخدای

به دیدار تو شادمانی کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۹

 

به تاریکی از خواب بیدار شو

به نام خدا بر سر کار شو

که شب‌خیز را کار باشد روا

فزون خواب مردم شود بینوا

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۰

 

بود دشمن کهنه‌، مار سیاه

که صد سال دارد به دل کین نگاه

بدان کینه‌ور دوستی نو مکن

که ناگه کشد از تو کین کهن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۱

 

بجو یار نو از کهن دوستان

که می چون کهن گشت نیکوست آن

کهن یار همچون می لاله‌رنگ

که هرچ آن کهن‌تر، گران‌تر به سنگ

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۲

 

به یزدان نخست آفرین بر شمار

پس آنگاه دل را به رامش سپار

کت افزایش آید ز یزدان پاک

ز رامش نگردد دلت دردناک

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۳

 

به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی

کجا پاسبانند بر شهر وکوی

به کشور نکویی از ایشان رسد

وزیشان بود کیفرکار بد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۴

 

کسی کاو به گیتی دهشیار زیست

نکوتر ورا از خرد چیز نیست

که گرمایه از دست برکست، شد

زر و چارپانیزش از دست شد

چو باشد خرد، رفته بازآیدش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۵

 

بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش

به دانش درختی برومند باش

چو دانا بود مرد امّیدوار

به مینو گراید سرانجام کار

که دانا که دارد امید، آن بهست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۶

 

همیشه روان را فرا یاد دار

ز کردار نیکو روان شاد دارد

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۴۱۱
۶۴۱۲
۶۴۱۳
۶۴۱۴
۶۴۱۵
۶۵۳۲