صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
افسوس که از حالت خود بیخبرانیم
یک دهر همه کور و یک آفاق کرانیم
ره پر چه و ما کور و ز نا بردن فرمان
هم از نظر افتادهٔ صاحبنظرانیم
شه جاده کزان قافله سالار گذشته
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
خبرت هست که بی لعل تو ما خونجگریم
بی مه روی تو بیزار ز دور قمریم
بامیدی که ز گیسوی تو بویی شنویم
همه شب منتظر مقدم باد سحریم
به تمنای گل روی تو ای سرو روان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
خوانند گرچه خلق جهان اصفهانیم
زین آب و خاک زادهام اما جهانیم
من با بشر برادرم و زادهٔ جهان
زنهار اصفهانی تنها نخوانیم
با نوع خویش در همه جا زیر آسمان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
دوش بهر گریه در هجرت مجالی داشتم
با خیال طرهات آشفته حالی داشتم
یاد ایامی که با لبخندی از لعل لبت
میزدودی از دل من گر ملالی داشتم
میگرفتم از اشارتهای ابرویت جواب
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
مرغ سحر همانا زین ناله برکشیدن
ما را کند ملامت شبها ز آرمیدن
من بندهٔ کسی کو در بندگی بداند
منظور حق چه باشد از بنده آفریدن
ای برگزیده حقت از ممکنات دانی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
خوش بود دیده ز جان بستن و جانان دیدن
رحمت وصل پس از زحمت هجران دیدن
هان مخوانید بخلدم که به طوبی ارزد
یک نظر قامت آن سرو خرامان دیدن
چه بهشتی تو که دیدار تو را هر که بدید
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
گریم بکار دل من و دل هم بکار من
این است روزگار دل و روزگار من
گفتم که اختیار دل آرم بکف کنون
بینم که هست در کف دل اختیار من
بس در دل است داغ عزیزان عجب مدار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
ای زال جهان تا کی جان کندن و نوازدن
وان زادهٔ نوزاده در دست اجل دادن
یکیک ز بطون فرزند آوردن و پروردن
لک لک پی بازیچه زی جنگ فرستادن
از شوی فلک بگسل پیوند زناشوئی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
دری به از در یکتای با صفای سخن
خرد نیافت بگنجینهٔ خدای سخن
سخن بهای دو عالم توان شودام ا
دو کون مینتواند شود بهای سخن
کند ز فیض نظر خاک تیره زر آنکو
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
یوسف رخی به چاه ذقن بسته راه من
بخت نگون ببین که نگون گشته چاه من
از من جمال خویش نهان کردنت ز چیست
ماند مگر بروی تو جای نگاه من
زلفت که آشیان دلم بود شد پریش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
به ماه عارض خود زلف را حجاب مکن
سیاه روز من و روی آفتاب مکن
بکن هر آنچه که خواهی ولی مرو ز برم
مرا به آتش هجران خود کباب مکن
کنونکه خرمنم ای برق سوختی دیگر
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
هرکس ندیده غارت و یغمای ترکمن
ببند اسیر بردن و تاراج تُرک من
دانم که دل از او نتوانم دگر گرفت
مشکل بود اسیر گرفتن ز ترکمن
گفتم مگر دو اسبه گریزم ز دست غم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
حدیث یار چه حاصل ز غیر بشنیدن
خوش است روی نکویش بچشم خود دیدن
بحیرتم که چه آموخت اندر این عالم
هر آندلی که نیاموخت عشق ورزیدن
بکیش اهل محبت حیات جاوید است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
دارم بتی به غیر در مهر باز کن
وز عاشقان بی دل خود احتراز کن
از تار مو بگردن دلها رسن فکن
وز چشم مست در همه جا فتنهساز کن
دیدند چشم و ابروی آن شوخ در ازل
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
نگذاشت غم تنگ دهانت اثر از من
جز نام بجا نیست نشان دگر از من
برقی است خیال تو که بر خرمن جانم
هرگاه زند هیچ نماند اثر از من
بیرون نروم از خط فرمان تو هرگز
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
از غبار خودنمائیها عمل را پاک کن
دانه تا حاصل دهد پنهان بزیر خاک کن
تا جمال شاهد مقصودت آید در نظر
زنگ غفلت پاک از آئینهٔ ادراک کن
عالم اکبر توئی همصحبت عالم گزین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
آن سان سخن بگوی که بتوان نگاشتن
وانرا بکار بستن و معمول داشتن
شرط است بهر درک سخن هوش مستمع
در شوره زار دانه نبایست کاشتن
گفتم بپیر میکده آب حیات چیست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳
خبرم نیست ز سر تا شده سودائی تو
در برم گمشده دل تا شده شیدائی تو
دمت ای پیر مرا زنده جاویدنمود
جان فدای تو و انفاس مسیحائی تو
آنچه از موسی و از طور شنیدم دیدم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴
سواد موی تو اندر بیاض روی نکو
نوشته است خطی لا اله الا هو
فرشتهٔی نه پری نه بشر نه پس چه کسی
که هر چه خوانمت از حسن بهتری از او
گرفتهام سر خود را ز روی شوق بدست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
ای دل من مبتلا در خم گیسوی تو
خون رود از دیدهام ز حسرت روی تو
ز کشتنم نیست غم ولی از آنم ملول
که میرسد زین عمل رنج ببازوی تو
نشستهام منتظر بلکه صبا آورد
[...]