گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۳

 

پیموده شدم ز راه تو پیمودن

فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن

نی روز بخوردن و نه شب بغنودن

ای دوستی تو دشمن خود بودن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۴

 

تا با خودی دوری ارچه هستی با من

ای بس دوری که از تو باشد تا من

در من نرسی تا نشوی یکتا من

اندر ره عشق یا تو باشی یا من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۵

 

تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان

نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان

با روی تو رو به قبله کردن نتوان

کاین قبلهٔ قالبست و آن قبلهٔ جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۶

 

توبه کردم ز توبه کردن ای جان

نتوان ز قضا کشید گردن ای جان

سوگند بسر می‌نبرم لیک خوش است

سوگند به نام دوست خوردن ای جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۷

 

تو شاه دل منی و شاهی می‌کن

نوشت بادا ظلم سپاهی می‌کن

بر کف داری شراب و جامی که مپرس

آن را بده و تو هرچه خواهی می‌کن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۸

 

جانم بر آن قوم که جانند ایشان

چون گل به جز از لطف ندانند ایشان

هرکس کسکی دارد و کس خالی نیست

هر یک چو قراضه‌ایم و کانند ایشان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۹

 

جانهاست همه جانوران را جز جان

نانهاست همه نان طلبان را جز نان

هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی

آن را بدل و عوض برود جز جانان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۰

 

جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن

آنرا بنگر از این و آن یاد مکن

گر جان داری از این جهان یاد مکن

مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۱

 

جز جام جلالت اجل نوش مکن

جز نغمهٔ عشق کبریا گوش مکن

در کان عقیق فقر عشرت نقد است

می می‌خور و قصهٔ پرندوش مکن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۲

 

چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان

نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان

هر تیر که جست از آن سخت کمان

هر نکته که هست هست از آن شهره بیان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳

 

چندین به تو بر مهر و وفا بستهٔ من

ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من

من صبر کنم ولیک ننگت نبود

یک روز تو از درد دل خستهٔ من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۴

 

چون آتش می‌شود عذارش به سخن

خون می‌چکد از چشم خمارش به سخن

چون می‌برود صبر و قرارش به سخن

ای عشق سخن بخش درآرش به سخن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۵

 

چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن

تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن

چون از خود و غیر خود مسلم گشتی

بی‌خود بنشین کوس الهی میزن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۶

 

چون جوشش خنب عشق دیدم ز تو من

چون می به قوام خود رسیدم ز تو من

نی نی غلطم که تو می و من آبم

آمیخته‌ایم و ناپدیدم ز تو من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۷

 

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن

خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن

انکار زیان تست زو کمتر گیر

اقرار ترا سود دهد افزون کن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۸

 

چون زرد و نزار دید او رو یک من

خونابه روان ز چشم چون جو یک من

خندید و به خنده گفت دلجو یک من

ای ظالم مظلومک بدخو یک من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۹

 

خود حال دلی بود پریشانتر از این

با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین

اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای

سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۰

 

در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن

وز باده و از ساده تو اندیشه مکن

با زنگی زلف او در آنور مجوی

اندیشهٔ باریک چنین پیشه مکن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۱

 

در بحر کرم حرص و حسد پیمودن

وین آب خوشی ز همدگر بربودن

ماهی ننهد آب ذخیره هرگز

چون بی‌دریا هیچ نخواهد بودن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۲

 

در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان

اندیشه مکن که وقت تنگ است ای جان

بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان

هر گوشه یکی موش و پلنگ است ای جان

مولانا
 
 
۱
۱۷۸۳
۱۷۸۴
۱۷۸۵
۱۷۸۶
۱۷۸۷
۶۴۶۲