گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۳

 

ای ماه لطیف جانفزا خرمن من

وی ماه فرو کرده سر از روزن من

ای گلشن جان و دیدهٔ روشن من

کی بینمت آویخته بر گردن من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۴

 

ای مجمع دل راه پراکنده مزن

زان زخمه پریشان چو دل بنده مزن

ای دل لب خود را که زند لاف بقا

جز بر لب آن ساغر پاینده مزن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۵

 

ای مفخر و سلطان همه دلداران

جالینوسی برای این بیماران

روز باران بگلشنت جمع شویم

شیرین باشند روز باران یاران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۶

 

ای مونس روزگار چونی بی من

ای همدم غمگسار چونی بی من

من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۷

 

ای نالهٔ عشق تو رباب دل من

ای ناله شده همه جواب دل من

آن دولت معمور که می‌پرسیدی

یا بی‌تو و لیک در خراب دل من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۸

 

این بنده مراعات نداند کردن

زیرا که به گل رفته فرو تا گردن

این مستی ما چو مستی مستان نیست

پیداست حد مستی افیون خوردن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۹

 

این دیدهٔ من کز نگرد دور از من

ای صحت صد دیدهٔ رنجور از من

گر کژ نگرم پس به که کژ راست شود

ور شب باشم چون طلبی نور از من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۰

 

ای یار به انکار سوی ما نگران

زیرا که نخورده‌ای از آن رطل گران

از شادی من بهشت گردیده جهان

غم مسخرهٔ منست و میر دگران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۱

 

ای یار بیا و بر دلم بر میزان

وی زهره بیا و از رخم زر میزان

آنان که میان ما جدائی جستند

دیوار بد و نمای و گو سر میزن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۲

 

ای یک قدح از درد تو دریای جهان

گم کرده جهان از تو سر و پای جهان

خواهد که جهان ز عشق تو پرگیرد

ای غیرت تو ببسته پرهای جهان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۳

 

با دل گفتم اگر بود جای سخن

با دوست غمم بگو در اثنای سخن

دل گفت به گاه وصل با یار مرا

نبود ز نظاره هیچ پروای سخن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۴

 

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن

بازم در صد محنت و غم باز مکن

دل تیره‌گیی کرد و بگفت ای سره مرد

معشوق شگرفست برو ناز مکن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۵

 

باغست و بهار و سرو، عالی ای جان

ما می‌نرویم از این حوالی، ای جان

بگشای نقاب و در فروبند کنون

ماییم و توی و خانه خالی، ای جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۶

 

بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من

سرمست همی شدیم روزی به چمن

عمریست که من در آرزوی آنم

کان عهد به یادآوری ای عهد شکن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۷

 

با هر دو جهان چو رنگ باید بودن

بیزار ز لعل و سنگ باید بودن

مردانه و مرد رنگ باید بودن

ور نی به هزار ننگ باید بودن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۸

 

بر خسته دلان راه ملامت می زن

هردم زخمی فزون ز طاقت می زن

آتش می زن به هر نفس در جانی

واندر همه دم دم فراغت می زن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳۹

 

بر گرد جهان این دل آوارهٔ من

بسیار سفر کرد پی چارهٔ من

وان آب حیات خوش و خوشخوارهٔ من

جوشید و برآمد ز دل خارهٔ من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۰

 

بر گردن ما بهانه‌ای خواهی بستن

وز دام و دوال ما نخواهی رستن

بالا نگران شدی که بیگانه شده است

دف را بمیفشان که نخواهی رفتن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۱

 

بسیار علاقه‌ها بباید ای جان

تا مسکن و خانه‌ها شود آبادان

ای بلغاری تو خانه کن در بلغار

وی تازی گو برو سوی عبادان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴۲

 

پالوده شوی در طلب پالودن

فرسوده شوید در هوس فرسودن

تا لذت پالودنتان شرح دهد

ور نیست چگونه هست خواهد بودن

مولانا
 
 
۱
۱۷۸۲
۱۷۸۳
۱۷۸۴
۱۷۸۵
۱۷۸۶
۶۴۶۲