گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۳

 

تا میرود آن نگار ما میرانیم

پیمانه چو پر شود فرو گردانیم

چون بگذرد این سر که درین آب و گلست

در صبح وصال دولتش خندانیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۴

 

تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم

آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم

آن کف که به خون عشق آلودستی

بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۵

 

جانرا که در این خانه وثاقش دادم

دل پیش تو بود من نفاقش دادم

چون چند گهی نشست کدبانوی جان

عشق تو رسید و سه طلاقش دادم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۶

 

جانی که در او دو صد جهان میدانم

گوئیکه فلانست و فلان میدانم

او شاهد حضرتست و حق نیک غیور

هر چشم که بسته گشت از آن میدانم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۷

 

چندانکه به کار خود فرو می‌بینم

بی‌دیده‌گی خویش نکو می‌بینم

با زحمت چشم خود چه خواهم کردن

اکنون که جهان به چشم او می‌بینم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۸

 

چون تاج منی ز فرق خود افکندیم

اینک کمر خدمت تو بربندیم

بسیار گریستیم و هجران خندید

وقت است که او بگرید و ما خندیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۹

 

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم

چون طرهٔ جعد یار پیچاپیچم

والله که ندانم این چه پیچاپیچست

این میدانم که چون نپیچم هیچم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۰

 

چون می‌دانی که از نکوئی دورم

گر بگریزم ز نیکوان معذورم

او همچو عصا کش است و من نابینا

من گام به خود نمیزنم مأمورم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۱

 

حاشا که ز زخم تیر و خنجر ترسیم

وز بستن پای و رفتن سر ترسیم

ما گرم روان دوزخ آشامانیم

از گفت و مگوی خلق کمتر ترسیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۲

 

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم

وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم

خورشید تو خواهم که بیاران برسد

چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۳

 

خود راز چنین لطف چه مانع باشیم

چون صنع حقیم پیش صانع باشیم

در مطبخ چرخ کاسه‌ها زرین‌اند

حاشا که به آب گرم قانع باشیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۴

 

خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم

بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم

کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم

وقت است برادران که بر آب زنیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۵

 

در آتش خویش چون دمی جوش کنم

خواهم که دمی ترا فراموش کنم

گیرم جانی که عقل بیهوش کند

در جام درآئی و ترا نوش کنم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۶

 

در باغ شدم صبوح و گل می‌چیدم

وز دیدن باغبان همی ترسیدم

شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم

گل را چه محل که باغ را بخشیدم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۷

 

در بحر خیال غرقهٔ گردابم

نی بلکه به بحر می‌کشد سیلابم

ای دیده نمی‌خواب من بندهٔ آنک

در خواب بدانست که من در خوابم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۸

 

در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم

گر جنگ کنی بکن در آن جنگ خوشم

ننگست ملامت بره عشق ترا

من نام گرو کردم و با ننگ خوشم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۹

 

در دور سپهر و مهر ساقی مائیم

سرمست مدام اشتیاقی مائیم

در آینه وجود کردیم نگاه

مائیم و نمائیم که باقی مائیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۰

 

در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم

ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم

ز آن روز بگرد گرد آن چشمهٔ دل

مانندهٔ دل، همی دویدیم به چشم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۱

 

در عالم گل گنج نهانی مائیم

دارندهٔ ملک جاودانی مائیم

چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم

هم خضر و هم آب زندگانی مائیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۲

 

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم

هرچه بدهم هزار چندان ببرم

چوگان سر زلف تو گر دست دهد

از جمله جهان گوی ز میدان ببرم

مولانا
 
 
۱
۱۷۷۱
۱۷۷۲
۱۷۷۳
۱۷۷۴
۱۷۷۵
۶۴۶۲