مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۰
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پردهنشین که ضال و گمراه شود
ور چاه زنخدانت ببیند یوسف
آید که بر آن رسن در این چاه شود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۱
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
گر نیست بود شاه و گر هست بود
یارب بده آن کس که ازین دست بود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۲
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۳
معشوقه خانگی بکاری ناید
کو عشوه نماید و وفا ننماید
معشوقه کسی باید کاندر لب گور
از باغ فلک هزار در بگشاید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۴
مگذار که غصه در میانت گیرد
یا وسوسههای این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان نه شب و روز
زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۵
مگذار که وسوسه زبونت گیرد
چون مار به حیله و فسونت گیرد
تا آن مه بیچون کند آهنگ گرفت
حیران شود آسمان که چونت گیرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۶
من بندهٔ آن قوم که خود را دانند
هردم دل خود را ز علط برهانند
از ذات و صفات خویش خالی گردند
وز لوح وجود اناالحق خوانند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۷
من بندهٔ یاری که ملالش نبود
کانرا که ملالست وصالش نبود
گوئیکه خیالست و ترا نیست وصال
تا تیره بود آب خیالش نبود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۸
من بیخبرم خدای خود میداند
کاندر دل من مرا چه میخنداند
باری دل من شاخ گلی را ماند
کش باد صبا بلطف میافشاند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۹
من چوب گرفتم به کفم عود آمد
من بد کردم بدیم مسعود آمد
گوید که در صفر سفر نیکو نیست
کردم سفر و مرا چنین سود آمد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۰
مه را طرفی به ماه رو میماند
چیزیش بدان فرشته خو میماند
نی نی ز کجا تا به کجا مه که بود
جان بندهٔ او بدو خود او میماند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۱
مهرویان را یکان یکان برشمرید
باشد به غلط نام مه ما ببرید
ای انجمنی که در پس پرده درید
بر دیدهٔ پر آتش من در گذرید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۲
میآ ید یار و چون شکر میخندد
وز مرتبه بر شمس و قمر میخندد
این یک نظری که در جهان محرم او است
هم پنهانی بدان نظر میخندد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۳
میجوشد دل که تا به جوش تو رسد
بیهوش شده است تا به هوش تو رسد
مینوشد زهر تا بنوش تو رسد
چون حلقه شده است تا بگوش تو رسد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۴
میگوید عشق هرکه جان پیش کشد
صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
در گوش تو بین عشق چها میگوید
تا گوش کشانت بسوی خویش کشد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۵
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید
نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۶
گر راه روی راه برت بگشایند
ور نیست شوی به هستیت بگرایند
ور پست شوی، نگنجی در عالم
وانگاه تو را بی تو به تو بنمایند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۷
و هو معکم از او خبر میآید
در سینه از این خبر شرر میآید
زانی ناخوش که خویش نشناختهای
چون بشناسی دگر چه در میآید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۸
هان ای دل خسته وقت مرهم آمد
خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد
یاریکه از او کار شود یاران را
در صورت آدمی به عالم آمد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۹
هر جا به جهان تخم وفا برکارند
آن تخم ز خرمنگه ما میآ رند
هرجا ز طرب ساز نی بردارند
آن شادی ماست آن خود پندارند