گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۰

 

جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است

وز شیره و باغ آن نکو رو خورده‌است

آن باغ گلوی او بگیرد گوید

خونش ریزم که خون ما او خورده است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۱

 

جانی و جهانی و جهان با تو خوش است

ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است

خود معدن کیمیاست خاک از کف تو

هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۲

 

حسنت که همه جهان فسونش بگرفت

دردِ حسدِ حسود چونش بگرفت

سرخیِ رخم ز گرمی و خشکی نیست

از بس که عاشق گَشت خونش بگرفت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۳

 

چشم تو ز روزگار خونریزتر است

تیر مژهٔ تو از سنان تیزتر است

رازی که بگفته‌ای بگوشم واگوی

زانروی که گوش من گرانخیزتر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۴

 

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست

از دیده دوست فرق کردن نه نکوست

یا دوست به جای دیده یا دید خود اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۵

 

چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست

بر چنگ ترانه‌ای همی زد شبها است

کآیم بر تو غزلسِرایان روزی

وان قول مخالفش نمی‌آید راست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۶

 

چون دانستم که عشق پیوست منست

وان زلف هزار شاخ در دست منست

هرچند که دی مست قدح میبودم

امروز چنانم که قدح مست منست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۷

 

چون دلبر من میان دلداران نیست

او را چون جهان هلاکت و پایان نیست

گر خیره‌سری زنخ زند گو میزن

معشوق ازین لطیفتر امکان نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۸

 

چون دید مرا مست بهم برزد دست

گفتا که شکست توبه بازآمد مست

چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست

دشوار توان کردن و آسان بشکست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۹

 

ترشی تو چرا مگر شکربارت نیست

یا هست شکر ولی خریدارت نیست

یا کار نمیدانی و سرگشته شدی

یا میدانی ز کاسدی کارت نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۰

 

چیزیست که در تو بی تو جویان ویست

در خاک تو دریست که از کان ویست

مانندهٔ گوی اسب چوگان ویست

آن دارد و آن دارد و آن آن ویست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۱

 

حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست

یا خوبتر از دیدن رویت کاریست

اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی

هم پرتو تست هر کجا دلداریست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۲

 

حاشا که دلم ز شب‌نشینی سیر است

یا ساقی ما بی‌مدد و ادبیر است

از خواب چو سایه عقل‌ها سر زیر است

فردا ز پگه بیا که امشب دیر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۳

 

خاک قدمت سعادت جان من است

خاک از قدمت همه گل و یاسمن است

سر تا قدمت خاک ز تو میرویند

زان خاک قدم چه روی برداشتن است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۴

 

خواهی که ترا کشف شود هستی دوست

بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست

ذاتیست که گرد او حجابت بر توست

او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۵

 

خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست

دل نیست که او معتکف کوی تو نیست

موی سر چیست جمله سرهای جهان

چون مینگرم فدای یک موی تو نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۶

 

خورشید رخت ز آسمان بیرونست

چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست

عشق تو در درون جان من جا دارد

وین طرفه که از جان و جهان بیرونست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۷

 

خورشید و ستارگان و بدرِ ما اوست

بستان و سرای و صحن و صدرِ ما اوست

هم قبله و هم روزه و صبرِ ما اوست

عید رمضان و شبِ قدرِ ما اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۸

 

خیزید که آن یار سعادت برخاست

خیزید که از عشق غرامت برخاست

خیزید که آن لطیف قامت برخاست

خیزید که امروز قیامت برخاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹

 

دایم ز ولایت علی خواهم گفت

چون روح قدس نادعلی خواهم گفت

تا روح شود غمی که بر جان منست

کل هم و غم سینجلی خواهم گفت

مولانا
 
 
۱
۱۷۲۵
۱۷۲۶
۱۷۲۷
۱۷۲۸
۱۷۲۹
۶۴۶۲