سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۲ - مفاوضهٔ ملک زاده با دستور
زشت زشتست در ولایت شاه
گرگ بر تخت و یوسف اندر چاه
بد شود تن، چو دل تباه شود
ظلم لشکر ز جور شاه شود
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۶ - داستان خرّه نماه با بهرام گور
در دست منی دست نیارم بتو برد
دردا که در آب تشنه میباید مرد
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۷ - داستان گرگِ خنیاگر دوست با شُبان
زین نادرهتر کجا بود هرگز حال؟
من تشنه و پیش من روان آب زلال
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۷ - داستان گرگِ خنیاگر دوست با شُبان
أَرَی مَاءً وَ بی عَطَشٌ شَدِیدٌ
وَ لَکِن لَا سَبیلَ إِلی الوُرُودِ
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۷ - داستان گرگِ خنیاگر دوست با شُبان
نای و چنگی که گربگان دارند
موش را خود به رقص نگذارند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۹ - خطاب ملک زاده با دستور
از رعیّت شهی که مایه ربود
بن دیوار کند و بام اندود
شاه را از رعیّتست اسباب
کام دریا ز جوی جوید آب
ملک ویران و گنج آبادان
[...]
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۱۲ - داستان شگالِ خرسوار
گر دل ز تو اندیشهٔ بهبود کند
جان در سر اندیشهٔ خود زود کند
آنجا که رسید، اگر عنان باز کشد
خود راومر اهزار غم سود کند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » در ملک نیکبخت و وصایائی که فرزندان را بوقت وفات فرمود
مرین راه را چون بپایان برند؟
که در منزل اوّلش جان برند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » در ملک نیکبخت و وصایائی که فرزندان را بوقت وفات فرمود
شکر گوی از پی زیادت را
عالم الغیب و الشّهادت را
کوست بیرنگ و خامه و پرگار
نعمت و شکرگوی و شکرگزار
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » در ملک نیکبخت و وصایائی که فرزندان را بوقت وفات فرمود
گردِ دریا ورود جیحون گرد
ماهی از تابه صید نتوان کرد
آدمی گرچ بر زمانه مهست
ز آدمی خام دیوِ پخته بهست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان برزیگر با مار
من ندیدم سلامتی ز خسان
گر تو دیدی سلام من برسان
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
اینک میبینم به بیداریست یا رب یا به خواب؟
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
کفل گرد چون گوی چوگانئی
زحل پیکری، زهره پیشانئی
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
بنشست و هزار گونه باد اندرسر
سودایِ هزار کیقباد اندر سر
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
چون پلنگی شکار خواهد کرد
قامتِ خویشتن نزار کند
پیشِ دانا زبانِ شدّت دی
قصّه راحتِ بهار کند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
جایی رسیدهای که نبیند محیطِ تو
گر سوی چرخ بر شود اندیشه سالها
روزی که روزگار بنایِ تو مینهاد
ناهید رودها زد و خرشید فالها
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان آهو و موش و عقاب
کاری که نه کارِ تست، مسپار
راهی که نه راهِ تست، مسپر
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان مرد طامع با نوخرّه
گفتم که به سایهٔ تو خرشید شوم
نه آنک چو عود آیم و چون بید شوم
نومید دلیر باشد و چیرهزبان
ای دوست، چنان مکن که نومید شوم
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان شهریارِ بابل با شهریارزاده
سپاس آفرینندهٔ پاک را
که گویا و بینا کند خاک را