نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۰
گر با خردی و زنده جانی
بر کن دل از این جهان فانی
آب رخ دین خود چه ریزی
از آتش شهوت جوانی
آتش در زن به هر دو عالم
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۱
دوشم سحرگهی ندای حق به جان رسید
کای روح پاک مرتع حیوان چه میکنی؟
تو نازنین عالم عصمت بدی کنون
با خواری و مذلت عصیان چه میکنی؟
پروردهٔ حظائر قدسی به ناز وصل
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۲
ای دل مگر تو از درافتادگی درآیی
ورنه به شوخ چشمی با عشق کی بر آیی
عمری است تا به عالم سر گشته گشتم از تو
جویا ترا ز هر در آخر تو خود کجایی
عز جلال وصلت با بنده گفت «نجما»
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱
داوود شها گرت به فرمان باد است
مغرور مشو که حاصل آن باد است
رو ملک ابد طلب که نزدیک خرد
تا ملک ابد ملک سلیمان باد است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲
با شمع رخت دمی چو دمساز شوم
پروانهٔ مستمند جانباز شوم
و آن روز که این قفص بباید پرداخت
چون شهبازی به دست شه باز شوم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳
هر چند گهی برعشق بیگانه شوم
یا عاقبت آشنا و همخانه شوم
ناگاه پری رخی به من برگذرد
برگردم از آن حدیث و دیوانه شوم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۴
بر خود در حرص و شهوت اردربندی
حالی به مقام فلکی پیوندی
ور رفرف عشق بارگیر تو شود
بربنده ره مقام خود نپسندی
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۵
تا کی هواپرستی و برگردی از خدای
تا چند دین فروشی و دنیای دون خری
در نه قدم به صدق چو مردان راهرو
زین جای پر خطا مگر از صدق بگذری
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۶
تیر غمزه چو کند داد نشست
تا پر اندر سخاخ سینهٔ من
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۷
بر کوه قاف سایهٔ سیمرغ کامیاب
کز دامنش عقاب بپرد به صد عتاب
زخم پرش چنانکه سحر گه به جنگ شب
دست سپیده دم بکشد تیغ آفتاب
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۸
در جهان طرفه اتفاق افتاد
بارگیر مرا که طاق افتاد
از همه مرکبان برق صفت
باد پیمای من براق افتاد
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۹
ز آرایش رضوان ملک حور و قصور
زایوان بهشت خوش بود پردهٔ نور
و آنگه خوشتر که نیک نزدیک، نه دور
از پردهٔ نور، روی بنماید حور
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۱
خداوندگار و خداوند امیر
که شاهان ندارند چون او وزیر
چو سیمرغ و آب حیات آمده است
عزیز الوجود و عدیم النظیر
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۲
مرغی است سخن که آشیان ساخت ز جان
او را همه در باغ خرد یافت توان
در باغ خرد درخت دل جوید از آن
کاید ز درخت دل سوی شاخ زبان
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۳
دولت این جهان اگر چه خوش است
دل مبند اندرو که دوست کش است
هر که را همچو شاه بنوازد
چون پیاده به طرح بندازد
هست دنیا و دولتش چو سراب
[...]
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » مقدمه
ای که در آیینة جان هیچوقت
دیده نة روی کمال سخن
دفتر انشاش یکی در نگر
زیور خط بین و جمال سخن
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » مقدمه
کَالدُّرِّ فِی صَدَفٍ وَالخَمرِ فِی خَزَفٍ
در زلف نگر، نه دور جائیست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » مقدمه
ازین شگرف تراندیشه نیست، در عمل آر
وگرنه، ره مده اندیشه را بخاطر خویش