گنجور

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

از عشق مهی چو برلب آمد جانم

گفتم بکنی به وصل خود درمانم

گفتا اگرت وصال ما می باید

رو هیچ ممان تو تا همه من مانم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

هر دل نکشد بار بیان سخنم

هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم

زین گونه معما که زبان سخن است

هم من دانم که ترجمان سخنم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

شمع است رخ خوب تو پروانه منم

دل خویش غمان تست بیگانه منم

زنجیر سر زلف که بر گردن تست

بر گردن بنده نه که دیوانه منم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

ز آن باده نخورده ام که هشیار شوم

و آن مست نیم که باز بیدار شوم

یک جام تجلی جلال تو بسم

تا از عدم و وجود بیزار شوم.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم

با عشق تو در طفولیت خو کردیم

نی نی غلطم چه جای این است که ما

با عشق تو در ازل به هم پروردیم.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم

کان دم که نبود آدم آن دم بودیم

بی زحمت عین و شین و قاف و گل و دل

معشوقه و ما و عشق همدم بودیم.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

ماییم ز خود وجود پرداختگان

و آتش به وجود خود در انداختگان

پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال

پروانه صفت وجود خود باختگان.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

شاها بر تو به تحفه صد جان بردن

کمتر بود از زیره به کرمان بردن

لیکن دانی که رسم موران باشد

پای ملخی نزد سلیمان بردن.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن

یا غرقه شدن یا گهری آوردن

کار تو مخاطره است خواهم کردن

یا سرخ کنم روی ز تو یا گردن.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

فردا که مقدسان خاکی مسکن

چون روح شوند راکب مرکب تن

چون لاله به خون جگر آلوده کفن

از خاک سر کوی تو بر خیزم من.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

افراز ملوک را نشیبی است مکن

در هر دلکی از تو نهیبی است مکن

بر خلق ستم اگر به سیبی است مکن

کز هر سیبی با تو حسیبی است مکن.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

گفتم: که زد این چنین دم سرد که من؟

بلبل ز درخت سر فرو کرد که: من!

گفتم: به شب این غصه کسی خورد که من

نیلوفر از آب سر برآورد که: من!

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

دل مغز حقیقت است تن پوست ببین

در کسوت روح صورت دوست ببین

هر چیز که آن نشان هستی دارد

یا سایهٔ نور اوست یا اوست ببین.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

آن دم که نبود بود من بودم و تو

سرمایهٔ عشق و سود من بودم و تو

امروز و دی از دیری و زودی است و چون

نه دیر بد و نه زود من بودم و تو.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو

در بارگه وصال او بی سر رو

پنهان ز همه خلق چو رفتی به درش

خود را به درش بمان و آنگه در رو.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

ای سلسله زلف تو دلها بسته

وی غمزهٔ خونخوار تو جانها خسته

یا رب منم این چنین به تو پیوسته

بر خاسته من زمن تویی بنشسته.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

ای ساقی خوش بادهٔ ناب اندر ده

مستان شده ایم هین شراب اندر ده

کس نیست ز ما که نه خراب است و یباب

آواز بدین ده خراب اندر ده.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

ای پیر مغان می مغانی درده

و آن جام گران خسروانی درده

حیف است که باده و میش می خوانند

آن مایهٔ آب زندگانی درده.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

شمع ازلی دل منت پروانه

جان همه عالمی مرا جانانه

از شور سر زلف چو زنجیر تو خاست

دیوانگی دل من دیوانه.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای لعل لبت به خون دلها تشنه

چشم تو به دیدار تو چون ما تشنه

هر دم چشمم به روی تو تشنه تر است

این طرفه که دریا شد و دریا تشنه.

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۱۴۴۹
۱۴۵۰
۱۴۵۱
۱۴۵۲
۱۴۵۳
۶۴۶۲