کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۵
مانند گل دو رنگی ای بینایی
بی زر رخ گلگون بکسی ننمایی
پندارم غنچهای که تا دامن دل
پر زر نکنی بند قبا نگشایی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۶
مشتاق توام ، روی بمن ننمایی
بیمار توان، بپرسشم نگرایی
صد بند بود مرا، یکی نگشایی
آخر بچه کار دوستان بازآیی؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۷
گل گرچه کند دعوی شهر آرایی
او چون رخ تو کجاست در زیبایی؟
این از پی آسایش بینی باشد
وان از پی روشنایی بینایی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۸
یک روز بکوی عاشقان بر نایی
وز بهر تماشا نظری نگشایی
تا چون سر زلف خویش بینی آنجا
بر هر در خانه، حلقهای سودایی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۹
کی بر کنم از تو من دل ای بینایی
کز عشق تو گشته ام بدین رسوایی؟
وان روز که در جور و جفا افزایی
گویی که بچشم من نکوتر آیی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۰
گه خصم شوی مرا و گه یار آیی
روزی بهزار گونه در کار آیی
ای دوست نترسی که به دود دل من
در دست کسی چو خود گرفتار ایی؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۱
در هر عمری دمی که دمساز آیی
آن هم بدوصد کرشمه و نازآیی
وانگه که شوی رنجه نیایی بر من
چندانکه بپرسمت که کی بازآیی؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۶۲
گوی انگلۀ قباچه گر بگشایی
بر من ز بهشت هشت در بگشایی
بر تو در شادی و طرب بگشایند
امشب اگر آن بند دگر بگشایی
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱ - و له یمدح الامام الاعظم الصّدر السّعید الشهیّد رکن الدّین مسعود بن ساعد
تبارک الله ازین جنبش نسیم صبا
که لطف صنعت او از کجاست تابکجا!
شدست سبزه همه تن زبان بشکر بهار
که بهر تر بیت از خاک بر گرفت او را
بسوی دیده و دل تحفه ها فرستادند
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲ - و له یمدح المولی رکن الدین مسعود حین انصرافه من خوارزم و یذکر ماجری
منم اینکه گشتست ناگه مرا
دل و دامن از چنگ محنت رها
منم اینکه از گردش روزگار
شدست آرزوی جانم وفا
منم اینکه در ظلمت جور و ظلم
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳ - و قال ایضایمدحه
ای آفتاب ملک که تا دامن ابد
بر تو مباد دست ، کسوف و زوال را
فرزانه قطب دین که ببوسند خاک تو
خورشید و مه زیادتِ حسن و جمال را
ز انجا که جلوه گاه عروسان طبع تست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴ - ایضا له یمدح الصّدر العالم نورالدّین المنشی
نوری از روزن اقبال درافتاد مرا
که از و خانۀ دل شد طرب آباد مرا
ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانی
کآفتاب فلکی خود بشد از یاد مرا
وین همه پرتوی از خاطره مخدوم منست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵ - وله ایضاً فیه
ایا سرفرازی که خورشید پر دل
که تندابرش چرخ او راست مرکب
ز بیم تو با تیغ گردد همه روز
ز سهم تو در خاک غلتد همه شب
شوی پی سپر همچو چوب معلّم
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶ - و قال ایضاًَ یمدح الّصدر الّسعید رکن الدّین صامد و یصف الشّمس
چیست این جرم منوّر سال و ماه اندر شتاب؟
شهسواری پر دل پیروز جنگ کامیاب
شعلۀ او هر سحر جاروب صحن آسمان
طلعت او چشمۀ انوار عالم را زهاب
ملکت او را ز حدّ نیمروز آید زوال
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر المعظّم فخر الدّین
روز عیدست بده جام شراب
وقت کارست ، چه داری؟ دریاب
مغزم از بانگ دهل کوفته شد
مرهمش نالۀ چنگست و رباب
مدّتی شد که دهان بربستم
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸ - و له ایضا فی رمد عینه
جانم ز درد چشم بجان آمد از عذاب
یا رب چه دید خواهم ازین چشم دردیاب ؟
هر شب زروشنایی خود، تا سپیده دم
سوزان در آب دیده چو شمعم ز درد و تاب
انسان عین گشت چو فرزند ناخلف
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹ - وله ایضآ عند عیادته ایّام
زهی دیدار تو فال سعادت
ترا می زبید آیین سیادت
همه اقبال تو توحید و سنّت
همه افعال تو عدل و عبادت
سرای شرع را از تو عمارت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - و قال ایضاً یمدحه
ای بزرگی که آستانۀ تو
روز بازار زمرۀ فضلاست
نظمکی گفته ام طیبانه
نه برآن سان که رسم و عادت ماست
گفته ام ای که نیم نکتۀ تو
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وقال ایضاً یمدحه
ای گفته جان جانها، روزی هزاربارت
کز چشم زخم بادا، ایزد نگاهدارت
بر بوی آنکه یابد، تشریف دست بوست
ای بس که چشم گردون، کردست انتظارت
آفاق ملک روشن، از رای دل فروزت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - و قال ایضاً یمدحه
ای انکه در ضمایر ارباب نظم و نثر
اندیشه یی زمدح تو خوشتر نیامدست
صاحب شهاب دین که بجز رای روشنت
بر خیل روزگار مظفّر نیامدست
هرگر خلاف آنچه ترا بود در ضمیر
[...]