گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۷

 

می گرچه به هر جای لطیف است، مخور

می خوار کن نفس شریف است، مخور

می آب حیات است و تو در ظلمت جهل

بالله اگر خضر حریف است، مخور

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۸

 

رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه

با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه

زآن آب که آبروی ریزد سرعش

خمی دو سه پرداخته گیر، آخر چه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۹

 

تا چند زنی تو از خیال مستی

بر طبل وجود خود دوال مستی

مپسند به هیچ حال اگر هشیاری

بر چهرهٔ عقل خویش حال مستی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۰

 

ای خورده شراب از قدح مشتاقی

وقت است که معصیت کنی در باقی

بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر

با خواجه حریف باش و با حق ساقی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۱

 

رو باده و بنگ را بکن در باقی

تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی

مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد

تا مست شوی و هم بمانی باقی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۲

 

بی می همه نوبهار عالم دی تست

در صحبت می همه جهان لاشی تست

از می همه لعل ناب در فهم مکن

هرچه از تو تو را باز ستاند می تست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۳

 

آبی که خللهای دماغ انگیزد

او را چه خوری که آبرویت ریزد

مستی خواهی بادهٔ معنی می نوش

کز بادهٔ گندیده چه مستی خیزد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۴

 

حالی خواهی چنانک حال مردان

از خود به درآ تا نشوی سرگردان

حالی که به یک کف گیهش بتوان یافت

آن حال خران بود نه حال مردان

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۵

 

هر کاو زخری سبزک آید خورشش

بر مرگ مفاجا بود آخر کنشش

آن کس که همی می هلد و سبزه خورد

بر گردن من خون چنان کس بکشش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۶

 

این خوش پسران خوی پلنگ آوردند

روی چو مه و دل چو سنگ آوردند

از بیم پدر باده نمی یارند خورد

ناچار همه روی به بنگ آوردند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۷

 

آن را بود از سماع کامی حاصل

کاو هست زجان به نزد جانان غافل

از خوان سماع کس نواله نبرد

تا برناید زعقل وز جان و زدل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۸

 

تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است

یا کار فغان و یا سر سرشغبی است

آداب سماع را نگه باید داشت

ور زانک نگه نداری از بی ادبی است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱۹

 

خواهی که بری تو گوی میدان سماع

بی حال مزن دست به چوگان سماع

تا از عُجبت تو برنخیزی به خدا

هرگز نرسد برات فرمان سماع

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۰

 

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی

بی درد چو گردی زمیان برخیزی

رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی

کز جان وجود خویشتن برخیزی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۱

 

در عشق زدیده اشک باید سفتن

دل را زغبار نفس باید رُفتن

در رقص به قوّال کسی گوید بیت

کاو معنی حرف بیت داند گفتن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۲

 

در راه طلب دیدهٔ خود را خون کن

وآنگاه تو اسرار درون بیرون کن

گر بی خبری باش تو ساکن چو جماد

ور باخبری پس حرکت موزون کن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۳

 

هر صاحب دل که او بر آلت باشد

از دم زدن خویش ملالت باشد

حالت اثری است از طمأنینهٔ دل

تا ظن نبری که رقص حالت باشد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۴

 

هان تا تو مدام دل به مستی ندهی

وز هستی خویش تا نرستی ندهی

تا هستی و نیستیت یکسان نشود

باید که تو نیستی به هستی ندهی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۵

 

جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش

هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش

چون هست حضور شاهد و شمع و سماع

گو که امشب ما را به جهان روز مباش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۶

 

این سکّهٔ زر بین که به پول افتاده است

اوصاف ملک بین که به غول افتاده است

افشاندن هر دو دست مردان ز دو کون

امروز نگر که در کچول افتاده است

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۳۳۲
۱۳۳۳
۱۳۳۴
۱۳۳۵
۱۳۳۶
۶۴۶۲