گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۳

 

ای دل زامل به مال مایل تا کی

در راه هوس ساخته منزل تا کی

چون پیشروان و پسروان تو شدند

آخر تو درین زمانه غافل تا کی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۴

 

ای کاش بدانمی که من کیستمی

در دایرهٔ وجود بر چیستمی

گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش

بر خود به هزار نوحه بگریستمی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۵

 

عمر تو بهار تازه را می ماند

روزی دو سه بر سر تو گل افشاند

تو معذوری از آنک بس مغروری

تا باد خزان شاخ تو در جنباند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۶

 

سیرم زحیات محنت آکندهٔ خویش

وین روزی ریزهٔ پراکندهٔ خویش

صاحب نظری کجاست تا بنمایم

صد گریهٔ زار زیر هر خندهٔ خویش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۷

 

دل سوختگان از تو سگالند مکن

یا از تو به حضرتش بنالند مکن

اقبال تو را گوش به هنگام سحر

با دست دعای بد بمالند مکن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۸

 

چشم فلک از ظلم تو بگریست مکن

آخر به دور روزه عمرت این چیست مکن

خالق شودت خصم چو خلق آزاری

گر می دانی که خصم تو کیست مکن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷۹

 

در هر دلکی از تو نهیبی است مکن

افراز ملوک را نشیبی است مکن

با خلق خدا ستم مکن نیک بدان

فردات به هر سبب حسیبی است مکن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۰

 

جانا سخنان خصم در گوش مکن

پند من مستمند بنیوش مکن

برخاسته ای به خون شهری زن و مرد

بنشین، بشنو، باش تو خاموش مکن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۱

 

یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی

یک آه زسوز سینهٔ محرومی

آن قطره شود سیل بسی شهر برد

وان آه شود آتش و سوزد رومی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۲

 

تا چند ازین خلق خدا آزردن

زین عالم فانی چه توانی بردن

ای بر فلک از کبر کشیده گردن

آخر نه خدایی! نه بخواهی مُردن؟

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۳

 

امروز که در جوی حیات آبی هست

در نیکی کوش تا توانی پیوست

کز آتش ظلم خویش بدکاران را

خاکی ماند بر سر و بادی در دست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۴

 

ظالم چو کباب از دل درویش خورد

چون در نگری زپهلوی خویش خورد

دنیا عنب است هر که ازو بیش خورد

خون افزاید، تب آورد، نیش خورد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۵

 

ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد

رنگ از گل وز مشک ختن بو بُبَرد

گر بر سر مظلوم نهی پای به ظلم

گر خود تو سکندری که دست «هم» او بُبَرد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۶

 

بیگانگی ات چو با دل خویش آید

هر جای که مرهمی زنی نیش آید

صد زخم خوری به تیغ بر تن به از آنک

یک زخم زتو بر دل درویش آید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۷

 

هر کاو درمی به خون دل جمع آرد

می نگذاری تا به تو می نسپارد

چون می گذری و می گذاری همه را

باری بگذار تا همو می دارد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۸

 

آنجا که بود عالم و ظالم سردار

بر تخت بود عالم و ظالم بردار

زنهار بکن عدل و مکن از پی آنک

با ظلم کس از ملک نشد برخوردار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۹

 

هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی

وندر دل خستگان المها نکنی

می دان که به مقبلان تو همسر نشوی

تا تو قدمت پی قدمها نکنی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۰

 

شاها چو به محشر اندر آرند تو را

وانگاه زکرده ها شمارند تو را

جور و ستمت یکان یکان عرضه دهند

گویی که نکرده ام گذارند تو را؟

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۱

 

چون مظلومی کند به یارب کاری

نی زن کند آنجا و نه مرکب کاری

مردانگی روز جوانی عدل است

هان تا نکند پیرزنی شب کاری

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۲

 

هر شه که زعدل شد شعار و شانش

نافذ باشد به ملک در فرمانش

ملک چو گوی و عدل چوگان، به مثل

گوی آن نبود که باشد آن چوگانش

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۳۲۷
۱۳۲۸
۱۳۲۹
۱۳۳۰
۱۳۳۱
۶۴۶۲