گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

چندانک دلم جان کند اندر سر و کار

هرگز نشود به وصل کس برخوردار

جوهر دارد دل من وزآن خوانند

عشّاق جهان دل مرا جوهر دار

جهان ملک خاتون

ای دوست مرا به کام دشمن مگذار

وز جان و دلم بلای هجران بردار

بر روی من از وصال بگشای دری

تا تو شوی از جان و جهان برخوردار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه