گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۰

 

دلدار به دل گفت گرت رغبت ماست

از خاک درم دیدهٔ تو دور چراست

دل گفت که ای جان من آن زهره کراست

کز خاک در توتیا آرد خواست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۱

 

هرگه که غمی ملازم دل شودت

یا تنگ دلی تمام مایل شودت

از حال کسی دگر نباید پرسید

تا خوش دلی تمام حاصل شودت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۲

 

جان بر سر عشق پای فرسود ای دل

بر ما در هر حادثه بگشود ای دل

اکنون که فراق روی بنمود ای دل

زنده به کدام جان توان بود ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۳

 

از ذکر تو جز عشق نیاموزد دل

وز هجر تو جز صبر نیندوزد دل

افسوس که درد دل از اندازه گذشت

بر درد دل منت نمی سوزد دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۴

 

ای خاک در تو سرمهٔ دیدهٔ دل

یاد تو دوای دل شوریدهٔ دل

من می دهم انصاف که افسوس بود

سودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۵

 

در پختهٔ عقل بنگر از دیدهٔ دل

تا فایده چیست ای پسندیدهٔ دل

در خدمت خلق صحبت عامی چند

آن جمله بود اساس در دیدهٔ دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۶

 

قفلی زده ام زمهر تو بر سر دل

تا مهر دگر کسی نگنجد در دل

این طرفه تر است کار ماند مشکل

نه دل سرما دارد و نه ما سر دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۷

 

در فکرت جان راه بیاموز ای دل

صد شمع زنور دل برافروز ای دل

غافل منشین چو شمع می سوز ای دل

کز پهلوی ما می گذرد روز ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۸

 

روزی زقضای آسمانی ای دل

باشد که نکو شود چه دانی ای دل

تا در غم رنج بی کرانی ای دل

خوش باش که آن چنان نمانی ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۸۹

 

چون رفت ز روز عمر من آب ای دل

زین بیش مگو به لهو بشتاب ای دل

از دست برفت عمر دریاب ای دل

ور مرده نئی درآی از خواب ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۰

 

با راهرو گفت خسته می دار ای دل

یا ما به امید بسته می دار ای دل

ما را به شکستگان نظرها باشد

ما را خواهی شکسته می دار ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۱

 

دل را شود از دیده فرو پای به گل

وز دست دل و دیده شود خون حاصل

حالی است بدیع و کار و باری مشکل

دل آفت دیده است و دیده غم دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۲

 

با دل گفتم چیست بگو تدبیرم

کز آرزوی وصال تو می میرم

دل گفت که لاف می زنی با من نیز!

دستار چه از روی طبق برگیرم؟

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۳

 

تا با دل دلبرم دلم دل بنهاد

دل داده دلم ندید زان رو دل داد

دلدار دلم چون دل دلدارم دید

هم دلش به دلخوشی دلم را دل داد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۴

 

با دل گفتم که این چه زیر و زبری است

میل تو مدام سوی شاهد از چیست

دل گفت مرا چونک در او می نرسم

بی سایهٔ او بگو که چون شاید زیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۵

 

با دل گفتم تو را چه می رنجاند

کز فعل تو روی عقل می گرداند

دل گفت که عقل پنبه گیرد امشب

کامشب نه به شبهای دگر می ماند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۶

 

از دل همه ساله درد حاصل باشد

از درد گزیر نیست چون دل باشد

و آن را که زدرد بی نصیب است چو من

هم دل باشد ولیک غافل باشد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۷

 

با دل گفتم مشکلت آسان نشود

با یار سر تو هرگز آسان نشود

باری سر خویش گیر ازو دست بدار

دل گفت همه شود ولی آن نشود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۸

 

آن یار که منزلگه او قلب آمد

مردانه بدیدمش که در قلب آمد

پنداشتمش که هست چون زر بعیار

چون بر محک دل زدمش قلب آمد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۹

 

با دل گفتم هزار افسانه به عقل

تا بوک نگاه دارد او خانه به عقل

شد خانهٔ نام و ننگ ویران و هنوز

می ننشیند این دل دیوانه به عقل

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۲۸۷
۱۲۸۸
۱۲۸۹
۱۲۹۰
۱۲۹۱
۶۴۵۴