اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
تا شربت عاشقی چشیدم ز غمت
هر بد که گمان بری کشیدم ز غمت
قصه چه کنم، به جان رسیدم ز غمت
آن به که نگویم، آنچه دیدم ز غمت
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
در نامهی تو، قلم چو گردن بفراشت
گفتم بنویسمت، سرشکم نگذاشت
حال دل مشتاق نه آن صورت داشت
کان را بهسر قلم، توانست نگاشت
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
در رهگذر باد، چراغی که توراست
ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی زهی، دماغی که توراست
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد
خواهی به طرب نشین و خواهی که به درد
دیگر نشود حکمت دارنده فرد
ما را غم بیهوده چرا باید خورد؟
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
یکدل چه کند، هزار جانبازی کرد
خون گشت ز درد تو و دمسازی کرد
بسیار بکوشید، نهان داشت غمت
بوی جگر سوخته، غمّازی کرد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
دل دوش دم از هوای دلبر میزد
هرجا که رسید، حلقه بر در میزد
همچون مگس از حسرت آن تنگ شکر
فریادکنان دو دست بر سر میزد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
چندانکه مجال وهم انسان باشد
بر بنده سخن گذاری آسان باشد
با اینهمه چون به بارگاه تو رسد
ران ملخ و خوان سلیمان باشد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
دردا که ز عمر مایهی سود نماند
یک دوست کزو دلی بیاسود نماند
چون کیسهی ایام بجستم در او
یا نقد وفا نبود، یا بود نماند
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد
خواهی به طرب باش از او خواه به درد
دیگر نگشود چشم داننده خرد
بیهوده چرا غم جهان باید خورد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
حاشا که ز دل، مهر تو آسان برود
وان عشق گران خریده، ارزان برود
ای از بر من نرفته، مهر تو مرا
با شیر فرو شده ست، با جان برود
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
خاک قدم تو، آب خورشید بَرَد
باد سخطت، کلاه جمشید برد
هر دست، که چوگان قبول تو گرفت
از کل وجود، گوی امید برد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
این بس، که ز چشم من گهر خواهد چید
آن کز قدمت نثار برخواهد چید
یک خنده ز دست لب شیرین، روزی
تا حشر، هنوز جان، شکر خواهد چید
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
دست تو، کزو گنج گهر میزاید
بحری است، که یک دم از سخا ناساید
وز باد، سماع اگر بجنبد شاید
کز جنبش باد، بحر در موج آید
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
در بند تو بیوفاست دل، چه توان کرد؟
بر روی تو مبتلاست دل، چه توان کرد؟
اقبال دو کون عرض کردیم بر او
جز محنت دل نخواست دل، چه توان کرد؟
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
صد پاره وجود را فرو بیختهاند
تا مثل تو صورتی برانگیختهاند
سبحان الله ز فرق سر تا پایت
در قالب آرزوی من ریختهاند
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
امشب منم و وصال آن سرو بلند
می را ز لبش چاشنییی داده به قند
ای شب اگرت هزار کار است مرو
وی صبح گرت هزار شادی است مخند
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
ایزد دلکی مهر فزایت بدهاد
به زین نظری باین گدایت بدهاد
خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال
داری همه، جز وفا، خدایت بدهاد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
آن سرو خرامان به چمن، بازرسید
و آن جان سفر کرده به تن بازرسید
ضایع نشد این آه شب و گریه روز
دولت نظری کرد و بمن بازرسید
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
ما را خط تو داد وفاداری داد
سودای سر زلف تو، بیداری داد
و آن خواب بماند نیز گرد لب او
در هجر تو، دوشم خط بیزاری داد
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
بر شاخ شکر، لعل تو دُرها پرورد
بر چهرهی من، مهر تو زرها پرورد
عُمّان عقیق موج، یعنی چشمم
از بهر نثار تو، گهرها پرورد