گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش

مه دو هفته پدید آمد از گریبانش

به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا

نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش

فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش

کجا به چشم در آید شکست حال منش؟

دل شکسته اگر زلف او بیا غالی

کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش

مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

دادیم دل به دست تو در پای مفکنش

غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش

چون دست در غمت زد و پا استوار کرد

گر دست می نگیری در پا میفکنش

ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

نهی زلفین عنبر بار بر دوش

حدیث ما نیاری هیج در گوش

خروش ما زخواری ناشنیده

چرا خیره نهی زلفین بر گوش؟

چو تا با من سخن گویی ز شادی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

نشست خسرو روی زمین به استحقاق

فراز تخت سلیمان به دار ملک عراق

خدایگان ملوک زمانه نصرت دین

که هست افسر شاهی به طلعتش مشتاق

پناه و ملجاء شاهی شهنشه اعظم

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ

زمانه تیز کند ناله مرا آهنگ

جفای چرخ بگیرد مرا به سختی نای

وفای یار در آویزدم ز دامن چنگ

برد زمانه ناساز از سرم بیرون

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

اَهذِهِ رَوزَةُ مِن ذاتِ اَحجالِ

اَم غُرَّةُ طَلَعَت فی شَهرِ شَوَالِ

اِذا رَأیتُم هِلالَ العیدِفَاغتَبِقُوا

بَعدَالفُطُورِ وَ غَنُّوا بَعدَ تَهلالِ

عَهدی به وَهوَ کإلا کلیلِ مُتَّسِقا

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

قدوم ماه مبارک مبارک است به فال

که باد بر ملک بحر و بر مبارک سال

سریر بخش سلاطین اتابک اعظم

که هست طلعت او ملک را مبارک فال

جهانگشای عدوبند شاه نصرة دین

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

نماز خفتن بیگاه،مست لا یعقل

درآمد از درم آن ماه روی مهر گسل

همه شمایل دیوانگان گرفته و لیک

به زیر هر خم زلفش روان صد عاقل

ز بهر عربده خود را خراب کرده و من

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

سپهر و مهر چو حجاج کعبه اسلام

به عزم کعبه اسلام بسته اند احرام

یکی ستانه همی بوسدش به رسم حجر

یکی به چهره همی سایدش به شرط مقام

ز یک طرف گلوی گاو می برد ناهید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

هوالعید یسقی بکاس المدام

هنیئالمن فاق کل الانام

شهنشاه اعظم قزل ارسلان

که از عدل او یافت گیتی نظام

جهان داوری کاب شمشیر او

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

ای حکم تو چون قضای مبرم

در زیر نگین گرفته عالم

خورشید ملوک نصرة الدین

ای ذات تو نصرت مجسم

تاریخ اساس پادشاهیت

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

چون برفَراخت خسرو سیارگان علم

در خاک پست کرد سراپرده ظُلَم

صبح دوم گرفت جهان گو چرا گرفت؟

اندر هوای شاه نزَد جز به صدق دم

یک یک ز بیم خنجر خورشید اختران

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

منم امروز و دلی زانده گیتی به دو نیم

بیم آنست هنوزم که به جان باشد بیم

نه مرا مسکن و ماوی،نه مرا خانه و جای

نه مرا مونس و غمخور،نه مرا یارو ندیم

بردلم حسرت اصحاب بلایی ست بزرگ

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

ای نوشته دولتت منشور ملک جاودان

هچو عم سلطانی و همچون پدر سلطان نشان

موسم نوروز و ملک خرم و شاه جوان

فرصتی باشد جهان را زین نکوتر در جهان ؟

تخت گو بنشین مربع تاج گو بر فراز سر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

گیتی ز فرّ دولت فرمانده جهان

ماند به عرصه حرم و روضه جنان

بر هر طرف که چشم نهی جلوه ظفر

و ز هر جهت که گوش کنی مژده امان

آرام یافت در حرم امن وحش و طیر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

زهی گشوده ز طبع تو چشمه سار سخن

شکفته در چمن خاطرت بهار سخن

به گوش و گردن حوران فکر بر بسته

به رسم زیورشان دُرّ شاهوار سخن

پیاده ماند ز تو هر سخنور از پی آنک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

ای کرده گرد ماه ز شب خرمن

گریان ز حسرت تو چو باران من

آری دلیل قوت بارانست

آنجا که گرد ماه بود خرمن

ای هندوان زلف تو ترک آیین

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون

حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون

نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند

که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون

چنان نمود که گفتی به عکس می بینند

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۱۲۱۲
۱۲۱۳
۱۲۱۴
۱۲۱۵
۱۲۱۶
۶۵۱۳