گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

یا رب چه خط است این که درآوردی تو

تادست به بیداد برآوردی تو

دی خطّ به خون من همی آوردی

و امروز خطی پر شکر آوردی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۲

 

تا خط تو پشت بر قمر آوردست

عقل از دل من روی به درآوردست

طوطی خط زمردینت بر لعل

خطّی است که بر تنگ شکر آوردست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۳

 

چون خط تو باعث گنه خواهد شد

هر روز هزار دل ز ره خواهد شد

زین شیوه که خط تو محقق افتاد

دیوان من از خطت سیه خواهد شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست

وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست

چون خط تو رسته است و دهانت بسته

عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۵

 

از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است

یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است

بررسته دگر باشد و بربسته دگر

این طرفه که بررستهٔ تو بربسته است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۶

 

تا خط تو بر خون جگر میخوانم

گوئی که غم دلم زبر میخوانم

از من ببری دلی چو خط آوردی

زیرا که من از خط تو بر میخوانم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۷

 

آن پسته میان مغز چون افتادست

یا آن خط فستقی کنون افتادست

یا مغز دران پسته نمیگنجیدست

وز تنگی جایگه برون افتادست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۸

 

دوش آمد و گفت: «آمده‌ام حور سرشت

تاختم کنم ملکت حوران بهشت»

گفتم: «به خطی سرخ بر آن زیر نویس»

رویش به خطی سبز در آن زیر نوشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است

بر جملهٔ خوبان جهانت سبق است

گر از ورق گلت خطی پیدا شد

خط را ورقی باید و خط بر ورق است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۲۰

 

از عشقِ خط تو سرنگون میگردم

وز خال تو در میان خون میگردم

تا روی نمود نقطهٔ خال توام

چون پرگاری به سر برون میگردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۲۱

 

خال تو که جاودان بدو بتوان دید

بر روی تو روی جان بدو بتوان دید

گر مردمک دیدهٔ زیبائی نیست

پس چون که همه جهان بدو بتوان دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱

 

لعلت که خجل کرد گل رعنا را

از پسته نمود خالِ مشک آسا را

میخواستم از پستهٔ سبزت شکری

تو بر در بسته خط نوشتی ما را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲

 

چون دیده به روی تو نظر بگشاید

از هر مژهای خون جگر بگشاید

در صد گره‌ام ز زلف خم در خمِ تو

تا پسته به یک تنگ شکر بگشاید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳

 

جانم که به لب از لب لعل تو رسید

دل تحفه به پیش لب لعل تو کشید

خوی خشک نمیکند زخون چون گل لعل

زان سنبل ترکز لب لعل تو دمید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۴

 

زلفِ تو سرِ درازدستی دارد

چشمِ تو همه میل به مستی دارد

امّا دهنت که ذرّهای را ماند

یک ذرّه نه نیستی نه هستی دارد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۵

 

ای کرده پسند از دو جهان چاره منت

حقّا که دریغ دارم از خویشتنت

چون بیخورشید ذرّه را نتوان دید

بیروی تو در چشم کی آید دهنت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۶

 

بنگر که دلم چه گونه مظلوم نمود

گر زلف تو در وجود معدوم نمود

گر زلف ترا حال پریشانی داشت

از رستهٔ دندان تو منظوم نمود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۷

 

لعل تو براتِ کامرانی دهدم

منشور به عمر جاودانی دهدم

بر روی تو صد بار بمردم هر روز

تا لعلِ تو آبِ زندگانی دهدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۸

 

چون توبهٔ تو گناه خواهد افتاد

بس کس که به تو ز راه خواهد افتاد

ای ماه! به صَدْقَه یک شکربخش مرا

کاین صَدْقه به جایگاه خواهد افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۹

 

زانگه که مرا سوی تو آهنگ افتاد

صبر از دلِ من هزار فرسنگ افتاد

هر کز دهنِ تو یک شکر کرد سؤال

تا در نگریست در دمی تنگ افتاد

عطار
 
 
۱
۱۱۲۵
۱۱۲۶
۱۱۲۷
۱۱۲۸
۱۱۲۹
۶۵۱۳