عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۵
نه غیر تو را با تو اثر میبینم
نه غیر تو من هیچ دگر میبینم
هر لحظه مرا به صبر میفرمایی
صبر از تو ز کافری بتر میبینم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۶
در بند نیم ز هیچ کس میدانی
در دردِ توام به صد هوس میدانی
گر هستم و گر نیستم آنجا که منم
خالی نیم از تو یک نفس میدانی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۷
چون راه تو را هیچ سر و پایان نیست
این درد من سوخته را درمان نیست
بر روی تو جان بدادنم آسان است
بی روی تو صبرکردنم آسان نیست
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۸
گر دل خواهی بیا و بپذیر و بگیر
دل شیفته شد بیار زنجیر و بگیر
ور در خور حضرت تو جان میآید
گیرم که نبود پرده برگیر و بگیر
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۳۹
تا جاندارم گردِ تو میخواهم تاخت
میخواهم سوخت و نیز میخواهم ساخت
تو شاد بزی که نرد عشقت شب و روز
تا من باشم با تو همی خواهم باخت
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۰
ما نقطهٔ جان وقف بلای تو کنیم
چون دایره دل بی سر و پای تو کنیم
گر تو نکنی برای ما کاری راست
ما هرچه کنیم از برای تو کنیم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۱
قومی که به هم میبنشینند ترا
بر هر دو جهان میبگزینند ترا
نادیده ترا جان و دل از دست بشد
چون پای آرند اگر ببینند ترا
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۲
چون نعره زنان قصد به کوی تو کنیم
جان در سر و کار آرزوی تو کنیم
در هر نفسم هزار جان میباید
تا رقص کنان نثار روی تو کنیم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۳
عاشق که همه جهان به روی تو بداد
جانی که نداشت ز آرزوی تو بداد
هر عافیتی که داشت در هر دو جهان
بفروخت و جمله را به بوی تو بداد
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۴
با عشق تو ملک جاودان میچکنم
زنده به توام زحمت جان میچکنم
چون هر دو جهان از سر یک موی تو خاست
با یک مویت هر دو جهان میچکنم
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۵
شوقی که مرا در طلب روی تو خاست
گر برگویم به صد زبان ناید راست
گر بنشینی تا به قیامت برِ من
سیرت نتوان دید به چشمی که مراست
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۶
از عشق تو روی بر زمینم بنشین
دیریست که دور از تو چنینم بنشین
من تشنهٔ دیرینهام از بهر خدای
چندان که ترا سیر ببینم بنشین
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۷
نادیده ترا دیدهٔ من دل برخاست
وز سوز فرونشست و خاکستر خاست
یک لحظه که ناگه شودم درد تو کم
از خواب هزار بار عاشق برخاست
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۸
ای تیرگی زلف توام دین افروز
وی روشنی روی توام راه آموز
من در شبم از تو روز میخواهم، روز
و افسردهام از تو سوز میخواهم، سوز
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۹
گفتم به بر سوختهٔ خویش آیی
تو پادشهی کی بر درویش آیی
سرگشته همی روم به هر کوچه فرود
تابوک به یک کوچه توام پیش آیی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۰
ای لعل توام به حکم ایمان داده
کفرم به سر زلف پریشان داده
تو در پس پرده با من و من بی تو
از پرده برون زشوق تو جان داده
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۱
آن غم که ز تو بر دل پرخون منست
کم نیست که هر لحظه در افزون منست
غایب نیم از تو یک نفس آنچه منم
آن چیز که غایب است بیرون منست
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۲
در عشق تو نیم ذرّه سرگردانی
خوشتر ز هزار منصب سلطانی
زان میآیم زیر و زبر میدانی
تا بیشترم زیر و زبر گردانی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۳
در عشق تو عقل با جنون خواهم کرد
دیوانگی خویش کنون خواهم کرد
شوریده به خاک سر فرو خواهم برد
شوریده ز خاک سر برون خواهم کرد
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۴
تا بتوانم ازان جمال اندیشم
وز راحت و روح آن وصال اندیشم
با آنکه وصال تو محال است مرا
دایم من خسته این محال اندیشم