گنجور

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳ - دشمن و دوست

 

دیگران از صدمه اعدا همی‌نالند و من

از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی

سست‌عهد و سردمهرند این رفیقان همچو گل

ضایع آن عمری که با این سست‌عهدان سر کنی

دوستان را می‌نپاید الفت و یاری ولی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۴ - پاس ادب

 

پاس ادب، به حد کفایت نگاه دار

خواهی اگر ز بی‌ادبان یابی ایمنی

با کم ز خویش، هرکه نشیند به دوستی

با عز و حُرمت خود، خیزد به دشمنی

در خون نشست غنچه، که شد هم‌نشین خار

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۲ - فتنه آذربایجان

 

فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت

به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی

گسست رشته پیوند، یار دشمن‌خوی

شکست حقه الفت، حریف حق‌شکنی

جفای زاغ و زغن بین که از سیاه‌دلی

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
sunny dark_mode