رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳
به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم
که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷
جهانا! چه بینی تو از بچگان
که گه مادری، گاه مادندرا؟
نه پاذیر باید تو را نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا
که «مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا»
وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد جبار مرا
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲
با خردومند بیوفا بوَد این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت
خود خور و خود ده کجا نبود پشیمان
هر که بداد و بخورد از آن چه که بَلْفَخْت
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
در رهگذر باد چراغی که تو راست
ترسم که بمیرد از فراغی که تو راست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی، زهی دماغی که تو راست!
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غمِ توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم «یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟»
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
جایی که گذرگاه دل محزونست
آن جا دو هزار نیزه بالا خون ست
لیلی صفتان ز حال ما بیخبرند
مجنون داند که حال مجنون چونست
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست
خون گشته و کُشتهٔ بتِ هندوییست
سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ!
ای خانهخراب! طرفه یک پهلوییست
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دلِ نرم نداشت
اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت
بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
...
...
بنلاد تو شد تربیت خواجه و لیک
بنلاد تو سست همچو بنیاد تو باد
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
بی روی تو خورشید جهانسوز مباد
هم بی تو چراغ عالمافروز مباد
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که تو را نبینم آن روز مباد
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
زلفش بکشی شب دراز اندازد
ور بگشایی چنگل باز اندازد
ور پیچ و خمش ز یک دگر بگشایند
دامن دامن مشک طراز اندازد
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
چون روز علم زند به نامت ماند
چون یک شبه شد ماه به جامت ماند
تقدیر به عزم تیز گامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آیدم، به جز مردم چشم
یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
...
...
بفنود تنم بر درم و آب و زمین
دل بر خرد و علم به دانش بفنود
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر
ترسنده، ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر
دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر
لب بُد؟ نه، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چو شکر
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
هان! تشنه جگر! مجوی زین باغ ثمر
بیدستانیست این ریاض به دو در
بیهوده ممان که باغبانت به قفاست
چون خاک نشسته گیر و چون باد گذر
رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
چون کُشته ببینیام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
«کای من، تو بکشته و پشیمان شده باز»