اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
از ما نبود نشان و نامی پیدا
زان رو که شدم غریق دریای فنا
از هستی خود چو محو گشتم دیدم
از دست حبیب خلعت عز بقا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
داری سر جور و بیوفائی با ما
پیوسته ازآن کنی جدائی باما
یارب بود این که از سر مهر و وفا
رخسار چو خورشید نمائی با ما
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
جان و دل من فدای جانان بادا
در حسن رخش دو دیده حیران بادا
تا سر بودم همیشه اندر سرمن
سودای سر زلف پریشان بادا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای ملک فراق جای دیرینه ما
مأوای غم تو خانه سینه ما
ظاهر شده عکس جمله اسما و صفات
در مظهر تام قلب بی کینه ما
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای ذات تو برتر از خیال من و ما
ز آثار صفات تو جهان شد پیدا
اشیاء همه غرق نور رویت بینم
ای حسن و جمال تو هویدا ز اشیا
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
مائیم مجرد از اضافات و نسب
آزاده ز قید وصف مربوب وز رب
در مرتبه ذات معرا ز صفات
هرگز نبود نام ز مطلوب و طلب
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
حال دل دیوانه عجایب حالیست
کین نقطه دل بروی دلبر خالیست
در حیرت آنکه این چه خالست و چه رو
خاموش چنانم که تو گوئی لالیست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
سرگشته چو گو شدم بمیدان غمت
صد زخم بجان خوردم ز چوگان غمت
بی راهبری راه بپایان نبرد
جویای وصال در بیابان غمت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
چون سبزه دمیده شد به بستان رخت
بشکفت بنفشه در گلستان رخت
دارد همه روز و شب فغان بلبل مست
کافسوس که زاغ شد نگهبان رخت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
تا گشت دلم ز عشق پابست غمت
از پای فتاد جانم از دست غمت
از شوق گلستان رخت مرغ دلم
چون بلبل بی نوای شد مست غمت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
خورشید رخ تو ماه تابان من است
لعل لب تو چشمه حیوان من است
چون ظلمت و نور عکس زلف و رخ تست
کفر دو جهان همیشه ایمان من است
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
از آتش شوق تو دلم بریانست
وز داغ فراق جان ما سوزانست
تا حسن رخ تو دیدم از هر دو جهان
کفر سرزلف تو مرا ایمانست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
مائیم منزه از قیود ملکوت
هستیم مقدس از صفات جبروت
پیدا نبود ز ما، نه اسم و نه صفت
پنهان بنقاب عزم اندر لاهوت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
هر لحظه جمال دوست دیدن چه خوش است
زان لب سخن بوسه شنیدن چه خوش است
بربوی وصال او دل و جان مرا
دامن ز همه جهان کشیدن چه خوش است
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
تاجی ز خیال وصل تو در سرماست
پیراهن درد هجر تو در برماست
از لوح رخت حروف عالم خوانم
مرآت رخ توزان سبب دفتر ماست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
درد تو دوای این دل رنجورست
وصل تو شفای جان هر مهجورست
هر کو ز جهان جمال روی توندید
نزدیک محققان ز عرفان دورست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
جانی که همای عالم قدس بدست
درمانده بدام شهوت و حرص شدست
از قید صفات بد اگر گشت جدا
بالذات ورا میل بمأوای خودست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
سرمایه عمر من بسودای تو رفت
نقد دو جهان مرا بیغمای تو رفت
جان و دلم از جهان بصد حسرت و آه
با درد فراق وداغ غم های تو رفت
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
از نور تجلی تو عالم پیداست
ذرات جهان ز مهر رویت شیداست
چشمی که بنور معرفت روشن شد
بیند که جمال تو بعالم پیداست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
تا دل بجفای عشق تو خو کردست
صد کوه بلا به پیش او چون گردست
درد تو شفای این دل درویش است
هرکس نه چنین بود یقین نامردست