تویی نمونهٔ نقش نگارخانهٔ کُنْ

مکن صحیفهٔ دل را سواد نقش و نگار

تویی یگانهٔ شش منظر و سه روح و دو کون

مشو فسانهٔ این هفت گوی و نُه مضمار

ز هفت منظر زنگار خورد آینه گون

[...]

بس بگردید و بگردد روزگار

دل به دنیا در نبندد هوشیار

آنچه دیدی بر قرار خود نماند

آنچه بینی هم نماند برقرار

دیر و زود این شکل و شخص نازنین

[...]

الا ای یوسف قدسی برآ از چاه ظلمانی

به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی

هزاران چشم می‌باید که برکارِ تو خون گرید

تو خود گو بادوروزه عمرهمچون گل چه خندانی

بر آن مرکب مگر خود را به مقصد افکنی زاینجا

[...]

ای ز عشقت هر دلی را مشکلی

ای ز شوقت در جنون هر عاقلی

جانم از خلق جهان بیگانه کن

یاد خود را با دلم هم خانه کن

زُمْرَةَ الْمُشْتَاقِ قَدْقَرُبَ الْوِصال

[...]

بمیر ای حکیم از چنین زندگانی

کزین زندگانی چو مردی بمانی

ازین مرگ صورت نگر تا نترسی

ازین زندگی ترس کاینک درآیی

تو رویِ نشاطِ دل آنگاه بینی

[...]

باز دلم عاشق و دیوانه شد

محو رخ ساقی و پیمانه شد

باز دلم نشاء دیگر گرفت

مست شد و عاشقی از سر گرفت

مرغ دلم طایر عرش آشیان

[...]