از این نورت لقای جاودانست

که مر این برتر از کون و مکانست

بت ما با دلست و عین جانست

حقیقت دیده اینجا جان بیانست

حقیقت این سخن با عاشقانست

که بت سوزی ز سرّ رهروانست

بُتِ ما نی چو آن بتها بیجانست

که هم جان دارد و هم دید جانانست

در اینجا آن حقیقت دان عیانست

هم اینجا و هم آنجابی نشانست

بت او رهنمای عاشقانست

از آتش سجده کردن بهر آنست

در این بت آفتابی دلستانست

ز بت پیدا شده اندر جهانست

چو شاه بت پرستان جهانست

حقیقت سجدهاش در بت از آنست

بیان ما همه از عشق جانانست

حقیقت در یکی اسرار اعیانست

سخن اندر حقیقت کل عیانست

که در هر بیت صد راز نهانست

در این بت ماه چرخ لامکانست

نه تنهائی که کل عین العیانست

قضای رفته چون تقدیر جانانست

مرا ازحکم او اینجا چه تاوانست

که او دانای اسرار نهانست

مرا امروز در کلّی عیانست

خطاب لعنت او در دل و جانست

مرا هر لحظه صد اسرار پنهانست

حقیقت راز من احمد بدانست

که او را سرّ از سر کن فکانست

همه زشتی عالم زو عیانست

که اینجا بیشکی دون جهانست

محمّد در دل عطّار جانست

از آن عطّار اسرار نهانست

دل آگاه تو گنجینهٔ جانست

یقین گنجینهٔ اسرار جانانست

دل آگاه تو معنی جانانست

یقین گنجینهٔ اسرار رحمانست

دل آگاه تو گنج عیانست

زبان تو از آن گوهر فشانست