گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳۱

 

چون هر روزیت بیشتر دیدم ناز

هر روز بتو بیشترم گشت نیاز

نظّارگی توئیم از دیری باز

آخر نظری تو نیز بر ما انداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۵۱

 

گر در طلبت ز روی تو مانم باز

در کوی تو تن فرودهم در تک و تاز

گر دست طلب به وصل رویت نرسد

سر بر پایت بسر برم عمر دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۳

 

در راه فکندهای مرا در تک و تاز

گه شیب نهی پیش من و گاه فراز

هر لحظه مرا به شیوهای میانداز

مگذار که یک نفس به خویش آیم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۲

 

چون روی تو مینبینم ای شمع طراز

چون شمع ز تو سوخته میمانم باز

گر بنشینی با تو بسی دارم کار

ور بنیوشی با تو بسی دارم راز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۱

 

دوش آمد و برگشاد صد پردهٔ راز

در پردهٔ دل جلوهگری کرد آغاز

در داد ندا که ای ز ما مانده باز

برخیز ز پیش و خانه با ما پرداز!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۶

 

ای باد به سوی زلفِ آن یار بتاز

کوتاه مکن دست از آن زلف دراز

آهم به سرِ زلفِ درازش برسان

بوی جگر سوخته در مشک انداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

آن است همه آرزویم عمر دراز

تا پیش از اجل ببینم ای شمع طراز

تو تیغ کشیده از پسم میآئی

من جان بر کف پیش تو میآیم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۴۲

 

بر آب روان و سبزه ای شمع طراز

می در ده و توبه بشکن و چنگ بساز

خوش باش که نعره میزند آب روان

میگوید: رفتم که دگر نایم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴

 

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز

چون شمع آرم به روز شبهای دراز

تا کی ز تو بازمانم ای شمع طراز

مانندهٔ طفل تشنه از پستان باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۲

 

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز

چون شمع ز تو سوخته میمانم باز

کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت

غمهای دلم مگر به شبهای دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۶

 

در شمع نگر فتاده در سوز و گداز

برّیده ز انگبین به صد تلخی باز

شاید که زبانْش در دهان گیرد گاز

تا در آتش زبان چرا کرد دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۱

 

گفتم: شمعا! چند گدازی مگداز

گفتا: تو خبر نداری از پردهٔ راز

چون نگدازد کسی که او را همه شب

بر سر دو موکل بود از آتش و گاز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۲۲

 

شمع آمد و گفت: من نیم قلب مجاز

مومی که بود نقره چو قلبش بگداز

گر قلب شود موم همان نقره بود

خود موم سر از پای کجا ماند باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۶

 

شمع آمد زار زار و میگفت به راز

حال من و آتش است با سوز و گداز

من کرده به درد گریهٔ تلخ آغاز

برّیده ز من یار به شیرینی باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۹

 

شمع آمد و گفت: مانده در سوز و گداز

کار من غم کشته کی آید با ساز

گرچه همه جمع را زِ من روشنی است

در چشم همه به هیچ میآیم باز

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

ای دلبر ماهروی طناز

برقع ز جمال خود برانداز

تا دیده ز پرتو جمالت

چون جام جهان نما کنم باز

ما زنده به بوی جام عشقیم

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۷۴
sunny dark_mode