گنجور

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱

 

صد دریا نوش کرده اندر عجبیم

تا چون دریا از چه سبب خشک لبیم

از خشک لبی همیشه دریا طلبیم

ما دریاییم خشک لب زین سببیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲

 

این سودایی که میدواند ما را

هرگز نتوان نشاند این سودا را

گویند که خویش را فرود آر آخر

دربند چگونه آورم دریا را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۳

 

زین بحر که در سینهٔ ما پیدا گشت

از پرتو آن چشم جهان بینا گشت

آن قطره –کزین پیش دلش میگفتی

امروز به خون غرقه شد و دریا گشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۴

 

دل گفت که ما چو قطره ای مسکینیم

در عمر کجا کنار دریا بینیم

آن قطره که این گفت، چو در دریا رفت

فریاد برآورد که ما خود اینیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۵

 

تا چشم دلم به نور حق بینا گشت

در دیدهٔ او دو کون ناپیدا گشت

گویی که دلم ز شوق این بحر عظیم

از تن به عرق برون شد و دریا گشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۶

 

هر دم که دلم به فکر در کار آید

هر ذرّهٔ دل منبعِ اسرار آید

هر قطره که از بحر دلم بردارم

بحری دگر از میان پدیدار آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۷

 

در قعرِ دلِ خود سفرم میباید

در عالمِ کل یک نظرم میباید

هر روز ز تشنگی راهم صد بحر

خوردم تنها و دیگرم میباید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸

 

عمری به امید در طلب بنشستیم

در فکرت کار روز و شب بنشستیم

صد بحر چو نوشیده شد از غیرت خلق

لب بستردیم و خشک لب بنشستیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹

 

آن قطره که آب جمله از دریا خورد

پنهان شد اگرچه عالمی پیدا خورد

جانم که نفس مینزند جز بادوست

در هر نفسی هر دو جهان تنها خورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۰

 

هر گه که دلم ز پرده پیدا آید

عالم همه در جنبش و غوغا آید

دریای دلم اگر به صحرا آید

از هر موجش هزاردریا آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۱

 

در عالمِ پُر علم سفر خواهم کرد

وز عالم پُر جهل گذر خواهم کرد

در دریایی که نُه فلک غرقهٔ اوست

چو غوّاصان، قصد گهر خواهم کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۲

 

از بس که دلم در بُنِ این قلزم گشت

یک یک مویش زِ شور چون انجم گشت

دی داشتم از جهان زبانی و دلی

امروز زبان گنگ شد و دل گم گشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۳

 

بستیم میان و خون دل بگشادیم

پندار وجود خود ز سر بنهادیم

ما را چه کنی ملامت، ای دوست که ما

در وادی بینهایتی افتادیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۴

 

زان روز که ما به زندگانی مُردیم

گوی طلب از هزار عالم بُردیم

راهی که در او هزار هشیار بسوخت

در مستی خویش و بیخودی بسپُردیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۵

 

روزی که به دریای فنا در تازم

خود را به بُنِ قعر فرو اندازم

ای دوست مرا سیر ببین اینجا در

کانجا هرگز کسی نیابد بازم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۶

 

صعب است به ذرّهای نگاهی کردن

زان ذرّه رهی نامتناهی کردن

جانان چو گشاده کرد بر جان آن راه

گفتم: چه کنم گفت: چه خواهی کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۷

 

تا عقل من از عقیله آزادی یافت

دل غمگین شد ولیک جان شادی یافت

در دانایی هزار جهلش بفزود

در نادانی هزار استادی یافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۸

 

در عشق دل من چو پریشانی گشت

در پای آمد بیسر و سامانی گشت

هرچند برونِ پرده حیرانی بود

چون رفت درونِ پرده سلطانی گشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۱۹

 

عمری به طلب در همه راهی گشتیم

با شخصِ چو کوه، همچو کاهی گشتیم

از خانه برون رفته گدایی بودیم

با خانه شدیم و پادشاهی گشتیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۲۰

 

روزی دو سه خانه در عدم باید داشت

روزی دو سه دروجود هم باید داشت

اکنون ز وجود و از عدم آزادیم

ما ما گشتیم از که غم باید داشت

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵