قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱
چون به کف گیری ز بهر امتحان آیینه را
میکند نور رخت در جسم جان آیینه را
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲
ز من دل برده بود آتشعذار تیزمژگانی
به صد جلدی برون آوردم از چنگش کباب اما
نبوسیده کسی در بندگی غیر از عنان دستش
به پایش میگذارد دیده را گاهی رکاب اما
از آن بیخانمانها نیستم قصاب تا دانی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳
به سوی ما گهی دلدار میآید به جنگ اما
نوازش مینماید شیشه دل را به سنگ اما
ندارد آن نزاکت گل که با یارش کنم نسبت
به رخسارش شباهت پارهای دارد به رنگ اما
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴
به هر دستی جدا پیمانهای دارد گل رعنا
عجایب جلوه مستانهای دارد گل رعنا
نشسته همچو مینا غنچه در هر دامن برگش
ز حق مگذر عجب میخانهای دارد گل رعنا
میان گلرخان دست از دو رنگی برنمیدارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵
دست دل کوته و دامان وصال تو بلند
کی در این راه به جایی رسد اندیشه ما
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶
سخن خوب است ز اول خاطر کس را نرنجاند
که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدنها
به زیر ابرویش تسلیم شو قصاب و عشرت کن
که باشد سایه این تیغ جای واکشیدنها
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷
چون قلم روزی که میبستم میان خویش را
وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را
گر به خود میداشتم دست تسلط در جهان
نوبت اول نمیدادم امان خویش را
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸
هر ذرّه را ز مهر کمندی است در گلو
نگذاشته است دام تو یک آفریده را
بیتابیای که دل کند از عارضت مرنج
رحم است این سپند به آتش رسیده را
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹
میتوان ادراک کردن صورت احوال خویش
چشم اگر بینا کنی عالم تمام آیینه است
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰
ای آب خضر لعل لب یار به از توست
وی عمر ابد دیدن دلدار به از توست
غمّازی عیب دگران طرز خوشی نیست
ای آینه کم لاف که زنگار به از توست
مانع نشدی ز آمدن غیر به چشمم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱
بلبل گلشن تصویر در و دیوارم
روز ویرانی من موسم پرواز من است
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲
جلدی است روزگار سراسر حدیث غم
بر هر ورق که مینگرم مدعا یکی است
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳
گیرم ز تو بینایی و گردم به تو حیران
القصه به غیر از تو کسی در نظرم نیست
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴
گویی که در آغوش نسیم است غبارم
پوشید نظر هرکه نگاهش به من افتاد
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵
به دلنشینی داغ تو برگ عیشی نیست
همین گل است که تا حشر رنگ و بو دارد
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶
تو را دادند چشم و دست و پا هر یک دو، الّا دل
که چون لیلی است یک محمل تو را باید یکی باشد
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷
مزن به سنگ جفا شیشه دل ما را
از آن بترس که چون بشکند صدا نکند
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸
به حیرتم که چسان وادیای است راه فنا
که هرکه رفت دگر روی بر قفا نکند
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹
تعمیر ماست خانه خرابی اگر کسی
ما را خراب میکند آباد میکند
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰
ایمنی قصاب ما را بیشتر ز افتادگی است
بر تن ما خاکساری کار جوشن میکند