×
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۷
ازین دیار برفتیم و خوش دیاری بود
به آب دیده بشستیم اگر غباری بود
ز آستان شریفت اگر فتادم دور
گمان مبر که درین کارم اختیاری بود
دلا به هجر بسوز و بساز با خواری
[...]
۴ بیت
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۵۳
ای لعل تو کانِ آفرینش
در دست تو جانِ آفرینش
نگذشته به تنگی دهانت
چیزی به گمان آفرینش
لعلت نمک است و ابروانت
[...]
۴ بیت
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۲۶
امروز درین شهر هر آن دل که شود گم
در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن
چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست
چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن
باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل
[...]
۴ بیت
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۲۸
ای بت سرو قد سیمین تن
وی گل نوبهار و سرو چمن
چون دهی حسن خویش را تزیین
نکته ای گوش کن لطیف از من
طرّه را سر ببُر بگردانش
[...]
۴ بیت