وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴
آتش عشقم بسوخت خرقه طامات را
سیل جنون در ربود رخت عبادات را
مسئله عشق نیست درخور شرح و بیان
به که به یکسو نهند لفظ و عبارات را
دامن خلوت ز دست کی دهد آن کو که یافت
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
مقصد من، خواجه، مولای من است
توشه من نیز تقوای من است
در مناجاتم چو موسی با اله
خلوت دل طور سینای من است
می روان مردهام را زنده کرد
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج
به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج
کلاه فقر بود خود اشاره در معنی
به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج
زبان حالت درویش دلقپوش این است
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق
خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق
مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است
زیرا که درد سر نرساند خمار عشق
سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
به عقل غره مشو تند پا منه در راه
بگیر دامن صبر و ز عشق همت خواه
عیان در آینه کائنات حق بینید
اگر به چشم حقیقت در او کنید نگاه
به غیر پیر خرابات و ساکنان درش
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
از آن می شفقی رنگ یک دو جامم ده
دمی خلاصی از این قید ننگ و نامم ده
دوام دور فلک بین و بیوفایی عمر
بیا و یک دو سه دوری علی الدوامم ده
ز دور صبح ازل تا دوام شام ابد
[...]