غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹
لب لعلت گزیدنم هوس است
خون او را مکیدنم هوس است
ای سراپا نمک سر انگشتی
از بیانت چشیدنم هوس است
فحش از کان قند لبهایت
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
بگیرم خون پاک تاک ازین پس
بشویم دفتر ادراک از این پس
به مِی دلق ریائی را بشویم
شوم ز آلودگی ها پاک از این پس
صبا زد چاک بر پیراهن گل
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
فریاد که آتش نهانم
افتاد به مغز استخوانم
سوز دل و آتش درونم
افکنده شرر به خانمانم
چون زورق اگر روم به دریا
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم
هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم
رهروان کوی جانان را ز رحمت باز گویید
کای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم
حالیا معذورم از رفتن که چندی مصلحت را
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
چندانکه جهد کردم با زهد و پارسایی
دل را ز دام زلفت ممکن نشد رهایی
بگشا گره ز کارم کاندر جهان نیاید
جز عقده های زلفت از کَس گره گشایی
با شیخ الفت ما البته راست ناید
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
سفالین خُمُّ و در وی لعلگون می
کبدر فی الدجی والشّمس فی فِی
زجاجی جام بین کز عهد جمشید
گذر ننموده سنگ فتنه بر وی
نشاید فرق کرد از غایت لطف
[...]