حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱
بر رخ چه درگشاید، بیگانهٔ وفا را
چشمی که می نبیند دیدار آشنا را؟
نخل فسرده ی ما، نه سایه نه ثمر داشت
ما شاخ خشک بیدیم، معذور دار ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲
آوارهٔ عالم، نگهی، ساخته ما را
آن گوشه نشین، دربه در انداخته ما را
چون مهرهٔ ششدر شده، در هجر تو ماتیم
دریاب که نیرنگ غمت باخته ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳
دل نازک، پر از خون است و رسوا می کند ما را
غلط در بزم او ساقی، به مینا می کند ما را
ز داغ عشق، شمع مرده ی دل می شود روشن
غم آتش عذاران، سینه سینا می کند ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴
سرشکِ لالهگون، رشکِ گلستان میکند ما را
بهار خار مژگان، گل به دامان میکند ما را
به چاک سینه دارد دستم الفت، دور از آن دامان
غم هجران به ما دست و گریبان میکند ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵
چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا
فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا
نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ
وصال سوخته جانی ز خود ربود مرا
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶
سمند جلوه او، کرده تا غبار مرا
چو گردباد، بلند است از مزار مرا
عشق کرده ست رسا، ناله غمّاز مرا
سرمهٔ سوختگی ساخته، آواز مرا
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷
رفت آنکه دل به محنت، آسوده بود ما را
چشم از فسانه غم، شب می غنود ما را
زین پیشتر ز چشمم، جاری دو جوی خون بود
اکنون هزار چشمه، از دل گشود ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸
تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را
شده همچو شمع داغت، خط سرنوشت ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹
دادی به باد، طره عنبر سرشت را
کردی کساد، نکهت باغ بهشت را
سر، شمع سان ز داغ به آتش که می دهد؟
آیا کسی چه چاره کند، سرنوشت را؟
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰
چنان افشاند چشمم، بیتو، اشک بیمحابا را
که ابر امشب، غلط هردم به دریا میکند ما را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱
فکند از نظرش، چشم کینه خواه مرا
به نیمه راه، نگهداشت، آن نگاه مرا
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲
شرار آتش دل، شبنم است باغ مرا
نفس چو گرم کشم، تر کند دماغ مرا
نگاه مست تو، دل را به هوش نگذارد
به خون توبه نشانده ست می، ایاغ مرا
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳
می لعلی ز ساغر می کشم، تبخاله لب را
لب مخمور من نوشید این جام لبالب را
بهشت جاودانی، دستگاه بوسه اش دارد
دهان تنگ او داده ست وسعت، حسن مشرب را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴
نمی داند دل آگاه، در دنیا فراغت را
به خاطر ریشهٔ غفلت، رگ خواب است راحت را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵
سلطان همّتم، ز جهان شسته دست را
چون سیل، پشت پا زده ام خاک پست را
انصاف، کار محتسب روزگار نیست
یکسان کند معامله، هشیار و مست را
مشکل که پر کند ز تهی کاسگی حزین
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶
باغ و بهار سازد، جیب و کنار خود را
هرکس گذاشت چون من، با دیده کار خود را
من آن نیم که چون شمع، آسودگی گزینم
درکارگریه کردم، لیل و نهار خود را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷
خوش آنکه غازه گر آیم رخ فرنگ تو را
زخون دیده فروزم، چراغ رنگ تو را
دلیل مقصد آوارگان عشق منم
نشان بوسه گذارم، دهان تنگ تو را
شکستت ای چمن آرای آرزو مرساد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸
نبرده لذت دیدار دلگشای تو را
غلط به آینه، هر کس کند صفای تو را
به رهگذار تو صید کرشمه هاست دلم
که ناز نرگس لیلی ست، نقش پای تو را
گداخت ناله من، آشنا و بیگانه
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹
گرانجان میکند، تعظیم بیجا اهل دنیا را
نگین از بهر نام خشک، خالی میکند جا را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰
یاسمین بنده شود چاک گریبان تو را
برگ گل جزیه دهد، شقّهٔ دامان تو را
زاهد، این خرقه به دوشم خنکیهای تو داد
کرد پشمیهٔ من، فکر زمستان تو را