گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۴

 

هر بد که به خود نمی‌پسندی

با کس مکن ای برادر من

گر مادر خویش دوست داری

دشنام مده به مادر من

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۵

 

هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم

اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین

گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد

پیکان آه بگذرد از کوه آهنین

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۶

 

دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش

چندان روان بود که برآید روان او

هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد

آباد بعد از آن نبود خاندان او

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۷

 

نه نیکان را بد افتادست هرگز

نه بدکردار را فرجام نیکو

بدان رفتند و نیکان هم نماندند

چه ماند؟ نام زشت و نام نیکو

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

زمان ضایع مکن در علم صورت

مگر چندان که در معنی بری راه

چو معنی یافتی صورت رها کن

که این تخمست و آنها سر به سر کاه

اگر بقراط جولاهی نداند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

جامع هفت چیز در یک روز

عجبست ار نمیرد آن دابه

سیر بریان و جوز و ماهی و ماست

تخم مرغ و جماع و گرمابه

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۰

 

تا تو فرمان نبری خلق به فرمان نروند

هرگزش نیک نباشد بد نیکی فرمای

ملک و دولت را تدبیر بقا دانی چیست

کو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۱

 

چنان زندگانی کن ای نیکرای

به وقتی که اقبال دادت خدای

که خایند از بهرت انگشت دست

گرت بر زمین آید انگشت پای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۲

 

نخواهی کَز بزرگان جُور بینی

عزیزِ من، به خُردان بَرببخشای

اگر طاقت نداری صَدْمَتِ پیل

چرا باید که بَر موران نهی پای؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۳

 

امید عافیت آنگه بود موافق عقل

که نبض را به طبیعت شناس بنمایی

بپرس هر چه ندانی که ذل پرسیدن

دلیل راه تو باشد به عز دانایی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۴

 

خداوندان نعمت را کرم هست

ولیکن صبر به بر بینوایی

اگر بیگانگان تشریف بخشند

هنوز از دوستان خوشتر گدایی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۵

 

طبیبی را حکایت کرد پیری

که می‌گردد سرم چون آسیایی

نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی

نه دستی ماند جهدم را نه پایی

نه دیدن می‌توانم بی‌تأمل

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۶

 

ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید

به تجربت بزند بر محک دانایی

اگر چه رای تو در کارها بلند بود

بود بلندتر از رای هر کسی رایی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۷

 

مرا گر صاحب دیوان اعلی

چرا گوید به خدمت می‌نیایی

چو می‌دانم قصور پایهٔ خویش

خلاف عقل باشد خودنمایی

بای فضیلة أسعی الیکم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۸

 

بشنو از من سخنی، حقِّ پدرفرزندی

گَر به رآی من و اندیشه‌ی من خرسندی

چیست، دانی، سرِ دین‌داری و دانش‌مندی؟

آن روا دار، که گَر بَر تو رَوَد، بِپْسَندی!

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۹

 

رحم الله معشر الماضین

که به مردی قدم سپردندی

راحت جان بندگان خدای

راحت جان خود شمردندی

کاش آنان چو زنده می‌نشوند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۰

 

نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد

همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی

گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت

جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۱

 

خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس

بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری

ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد

ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۲

 

دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت

گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری

یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد

یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری

ور به سختی و درشتی پی او خوای بود

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۳

 

غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟

همصحبت تو همچو تو باید هنروری

امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو

فردا نکوهش تو کند پیش دیگری

سعدی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۵
sunny dark_mode