گنجور

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱

 

دانی چه گفته‌اند بنی عوف در عرب

نسل بریده به که موالید بی‌ادب

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲

 

خیری که برآیدت به توفیق از دست

در حق کسی کن که درو خیری هست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳

 

گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست

سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴

 

کس نیست که مهر تو درو شاید بست

پس پیش تو ناچار کمر باید بست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵

 

دولت جاوید به طاعت درست

سود مسافر به بضاعت درست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶

 

گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست

گر نامه رد کنند گناه رسول نیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷

 

رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت

من خود ننهم دلی که بر باید داشت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۸

 

هر که گوید کلاغ چون بازست

نشنوندش که دیده‌ها بازست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۹

 

گر راه نمایی همه عالم راهست

ور دست نگیری همه عالم چاهست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست

با هر که در اوفتی چنان باش که اوست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت

ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست

کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۳

 

از مایهٔ بیسود نیاساید مرد

مار از دم خویش چند بتواند خورد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

گمان مبر که جهان اعتماد را شاید

که بی‌عدم نبود هر چه در وجود آید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

بیچاره که در میان دریا افتاد

مسکین چه کند که دست و پایی نزند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

توان نان خورد اگر دندان نباشد

مصیبت آن بود که نان نباشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

چه کندمالک مختار که فرمان ندهد

چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

وقتی دل دوستان به جنگ آزارند

چندانکه نه جای آشتی بگذارند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

گفتم که برآید آبی از چاه امید

افسوس که دلو نیز در چاه افتاد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دروغی که حالی دلت خوش کند

به از راستی کت مشوش کند

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۵