کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۱
گر رنجه کنی قدم بپرسیدن من
روشن کنی از جمال خود مسکن من
مانندۀ پسته ام که بتوانی دید
خونین دل من در استخوان تن من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۲
شمعم که شدست جان من دشمن من
صد تو غم دل گرفته پیرامن من
بر یاد لب تو وقت جان دادن من
جان خنده زنان برون شود از تن من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۳
من بودم دوش و یار سیمین تن من
جمعی ز نشاط و عیش پیرامن من
ایشان همّه صبحدم پراگنده شدند
جز خون جگر که ماند بر دامن من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۴ - و قال ایضاً فیه
کی خوش بود ای جان پسندیدهٔ من
حال دل برگشتهٔ شوریدهٔ من؟
تو غایب و آنکه او ترا کشت بقهر
غایب نشود یک نفس از دیدهٔ من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۵
امروز منم زبیم جان نا ایمن
فردا ز عذاب جاودان نا ایمن؟
بیچاره کجا رخت سعادت بنهد
آنکس که بود در دو جهان نا ایمن
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۶
خرسند نشد یار بسر بازی من
برخاست غنش بخانه پردازی من
از من به بها ی عشوه جان میخواهد
دل می گوید : بخر بانبازی من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۷
ای وصف تو سرمایۀ گویایی من
مشغولی تو لگام خود رایی من
تا خاک سر کوی تو شد قبلۀ دل
یک خانه شد اندیشۀ هر جایی من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۸
ای یاد غمت مونس تنهایی من
وی خاک درت سرمۀ بینائی من
مگذار که فاش گردد اندر عالم
چون حسن تو حال دل سودایی من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰۹
چون خواب نیاییم بدین چشم درون
وز دل نشوی دمی چو اندیشه برون
زین چشم چه آید بجز از قطرۀ آب؟
زین دل چه گشاید بجز از چشمۀ خون؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۰
جانا ز پی وصال چون گشت کنون
آمیزش ما ز ناخن و گوشت فزون
چون رک همه مغز استخوانم خون باد
گر با تو چو موی نایم از پوست برون
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۱
هر شب ز غم تو ای غمت روز افزون
از نالۀ من بناله آید گردون
گر بر لب جیحون گذرم نیست کنون
خود می گذرد بر لب چشمم جیحون
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۲
آن دل که نشد ز خطّت ای دوست برون
از دایره وصل نه نیکوست برون
با من رگ چشم دوش در خون باری
همچون رک چنگت آمد از پوست برون
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۳
از خار چو آمد گل رنگین بیرون
اندوه کنیم از دل غمگین بیرون
کردند نظاره را عروسان چمن
سرها ز دریچه های چو بین بیرون
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۴
شد راز من و تو ای صنم فاش کنون
افتاد میان خلق و او باش کنون
اکنون که شدند آگه ازین دشمن و دوست
باری نفسی بر آرو خوش باش اکنون
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۵
فرّاش چمن باد شمالست اکنون
بی باده و گل عمر و بالست اکنون
می خور که با جماع همه اهل خرد
خون رزو مال گل حلالست اکنون
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۶
سبحان الله ز گردش چرخ برین
بی شرکت من غمی نیاید به زمین
ور روی زمین نشاط و شادی گیرد
ما را نبود به نیم جو بهره ازین
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۷
دیدی که ز ناز بودم ای ماه زمین
گردان شده چون پیاله زان دست بدین
باز آی و کنون چون خم می بازم بین
خونین دل و سر گرفته و خانه نشین
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۸
گر رای تماشا کنی ای دل منشین
بیرون جه از آن کمند زلف برچین
پیرامن چشمۀ حیات لب او ی
بگشای یکی دو چشم و آن سبزه ببین
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۹
آن قامت همچو سرو آزاد به بین
وان زلف پراگندۀ بر باد ببین
بر چهرۀ تو زلف و بر آن زلف گره
سبحان الله چه۹ بر چه افتاد ببین
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۲۰
در دست شه آن ساغر غمکاه ببین
خورشید که جان می کشد از ماه ببین
هندوی برهنه دیده یی در ردیا
اندر کف شاه خنجر شاه ببین