گنجور

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار

 

روزی نگر که طوطیِ جانم سویِ لبت

بر بویِ پسته آمد و بر شکّر اوفتاد

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار

 

هر کاو به سلامت‌ست و نانی دارد

وز بهرِ نشستن آشیانی دارد

نه خادمِ کس بود نه مخدومِ کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار

 

کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت

کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ بزورجمهر با خسرو

 

کای تیره شده آب بجویِ تو ز تو

وز خویِ تو بر نخورده، رویِ تو ز تو

عشّاقِ زمانه را فراغت دادست

رویِ تو ز دیگران و خویِ تو ز تو

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ بزورجمهر با خسرو

 

تا از من و او کامِ که گردد حاصل

یا خود که کند زیان کرا دارد سود ؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » مناظرهٔ دیو گاوپای با دانای دینی

 

هر آنکس که دارد روانش خرد

سرمایهٔ کارها بنگرد

خرد رهنمای و خرد ره‌گشای

خرد دست گیرد بهر دو سرای

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » مناظرهٔ دیو گاوپای با دانای دینی

 

هم دهنده است و هم ستاننده

هم پذیرنده هم رساننده

متوسّط میانِ صورت و هوش

شده زین سو زبان و زان سو گوش

مرد چون سوی ِ او پناه کند

[...]

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » در دادمه و داستان

 

چو گویی که هر دانش آموختم

ز خود وامِ بی دانشی توختم

یکی نغز بازی کند روزگار

که بنشاندت پیش آموزگار

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » در دادمه و داستان

 

ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی

ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی

ور قوایِ ماسک و دافع نبودی در بدن

طفل را از پایهٔ اوّل نبودی برتری

فعلِ طبع از راهِ تسخیرست بی هیچ اختیار

[...]

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » در دادمه و داستان

 

ای تا به فلک سرِ تو در خود بینی

کرده همه عمر وقف بر خودبینی

خودبین به مثل اگر به سنگی نگرد

چون آینه ناردش مگر خودبینی

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ دزد باکیک

 

کسی را که مغزش بود پرشتاب

فراوان سخن باشد و دیریاب

ز دانش چو جانِ ترا مایه نیست

به از خامشی هیچ پیرایه نیست

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ نیک مرد با هدهد

 

ناکام شدم به کامِ دشمن

تا خود ز توام چه کام‌روزیست؟

مرغی‌ست دلم بلند پرواز

لیکن ز قضاش، دام روزی‌ست

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا

 

حال اگر ز آنچه بود تیره‌ترست

عاقبت دل فروز خواهد بود

شب نبینی که تیره‌تر گردد

آن زمانی که روز خواهد بود

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا

 

بر من این رنج بگذرد که گذشت

ملکِ خاقان و دولتِ قیصر

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا

 

مجمرِ او از درون طبع از برون‌سو عود‌سوز

نقشِ او بیرون و قدرت از درون‌سو خامه‌زن

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ بزورجمهر با خسرو

 

زهر در کامِ او شکر گشتی

سنگ در دستِ او گهر گشتی

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستانِ بزورجمهر با خسرو

 

روغنِ مصریّ و مشکِ تبّتی را در دو وقت

هم مزکّی سیر باشد هم معرّف گندنا

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستان مرد بازرگان با زن خویش

 

گل در میانِ کوره بسی دردسر کشید

تا بهرِ دفعِ دردِسر آخر گلاب شد

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستان مرد بازرگان با زن خویش

 

بالله که مبارکست آن کس را روز

کز اوّلِ بامداد رویت بیند

سعدالدین وراوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode