گنجور

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب اول » بخش ۱۲ - داستان شگالِ خرسوار

 

گر دل ز تو اندیشهٔ بهبود کند

جان در سر اندیشهٔ خود زود کند

آنجا که رسید، اگر عنان باز کشد

خود راومر اهزار غم سود کند

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان مرد طامع با نوخرّه

 

گفتم که به سایهٔ تو خرشید شوم

نه آنک چو عود آیم و چون بید شوم

نومید دلیر باشد و چیره‌زبان

ای دوست، چنان مکن که نومید شوم

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار

 

هر کاو به سلامت‌ست و نانی دارد

وز بهرِ نشستن آشیانی دارد

نه خادمِ کس بود نه مخدومِ کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ بزورجمهر با خسرو

 

کای تیره شده آب بجویِ تو ز تو

وز خویِ تو بر نخورده، رویِ تو ز تو

عشّاقِ زمانه را فراغت دادست

رویِ تو ز دیگران و خویِ تو ز تو

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » در دادمه و داستان

 

ای تا به فلک سرِ تو در خود بینی

کرده همه عمر وقف بر خودبینی

خودبین به مثل اگر به سنگی نگرد

چون آینه ناردش مگر خودبینی

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هفتم » مصافِ پیل و شیر و نصرت یافتنِ شیر بر پیل

 

گر از پیِ شهوت و هوا خواهی رفت

از من خبرت که بی‌نوا خواهی رفت

بنگر که کهٔ و از کجا آمدهٔ

میدان که چه میکنی کجا خواهی رفت

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » در شتر و شیرِ پرهیزگار

 

دیدم مگسی نشسته بر پهلویِ شهر

گفتم : چه کسی که سخت شوخی و دلیر؟

گفت: این سره، خسروِ ددان را چه زیان

کز پهلویِ او گرسنهٔ گردد سیر ؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » آغاز مکایدتی که خرس با اشتر کرد

 

در چشمِ توام سخن بنیرنگ بود

چون بادهن آیم، سخنم تنگ بود

وین هم زلطافتِ سخن باشد از آنک

در هرچ کنی آب، بدان رنگ بود

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ جولاهه با مار

 

ای کرده یکی، هرچ دوئی با من تو

فرقی نگذاشتی ز خود تا من تو

این عشق مرا با تو چنان یکتا کرد

کاندر غلطم که تو منی یا من تو

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار

 

بختش یارست، هرک با یار بساخت

بر دارد کام، هرک با کار بساخت

مه نور از آن گرفت کز شب نرمید

گل بوی بدان یافت که با خار بساخت

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا

 

نالنده کبوتری چو من طاق از جفت

کز نالهٔ او دوش نخفتیم و نخفت

او ناله همی کرد و منش میگفتم

او را چه غمی بود که بتواند گفت؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » داستان ماهی و ماهی خوار

 

در پشتِ من از زمانه تو می‌آید

وز من همه کار نانکو می‌آید

جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو

گفتا : چکنم خانه فرود می‌آید ؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » داستان ماهی و ماهی خوار

 

کودل که ازو طرب پرستی خیزد

بر صیدِ مراد چیره‌دستی خیزد

در ساغرِ عمر کار با جرعه فتاد

پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد

سعدالدین وراوینی