حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱
در سایه خویش گوشه ای ده ما را
و ز خرمن خویش خوشه ای ده ما را
چیزی دگر از تو آرزو می نه کنیم
از خوان نیاز توشه ای ده ما را
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۲
کردیم به ناکام بسیج ره را
بگذاشته بیهوده دل ابله را
گفتم مگر از وصل شبی عید کنم
چون ابر حجاب شد ندیدم مه را
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳
گفتم به وصال وعده دادست مرا
اقبال دری دگر گشادست مرا
چشمم به درست و گوش بر در و او خود
چون حلقه برون در نهادست مرا
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴
من با که بگویم که چه افتاد مرا
بازم چه لطیف و چست بر داد مرا
در بندگی خویشتنم نپذیرفت
و آنگاه ز جمله کرد آزاد مرا
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵
دیریست که انتظار می داد مرا
با وصل شبی قرار می داد مرا
گفتم مگرم دهد کناری ز میان
از خود ز میان کنار می داد مرا
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶
ایزد که به عز و ناز پرورد مرا
همواره به لطف خویش غم خورد مرا
زد بر سر بالای جهان خیمه من
و انگشت نمای عالمی کرد مرا
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷
با دل گفتم کجا شد آن حشمت ما
مخدوم نمی خواست مگر خدمت ما
آری به خداوند تعالی ور نه
ما را به که بگذاشت ولی نعمت ما
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸
رفتی و دگر یاد نکردی از ما
هم در نظری سیر بخوردی از ما
ما خود پی دل رویم تو در خانه
فارغ بنشین چو دل نبردی از ما
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹
در هیچ صدف نیست چند دردانه ما
جای دگر نبود چو جانانه ما
هرگز دیدی حاضر و غایب یاری
در خانه خود نشسته هم خانه ی ما
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
تن بود گرو کرده جان از مبدأ
جان عاقبت الامر ز تن گشت جدا
تن رفت به خاک باز و جان شد بر عرش
یعنی همه فانی اند و باقیست خدا
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
ای ذات تو مطلقا همه چون و چرا
از هستی خویش یک نظر بخش مرا
آنجا که تویی کس دگر چون باشد
من خود به در آیم از دگرها تو در آ
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
بوی گل رز کرد مرا مست و خراب
نوباوه گلی کرد به صد دست در آب
در کشتی می نشین که طوفان ورع
بسیار محیط عقل کردست مراب
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
هنگام صبوح چون درآیی از خواب
در خواه ز باقیات دوشینه شراب
بر سر کش و دست بر زن و پای بکوب
عشرت به غنیمت کن و فرصت دریاب
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
خواهم ز تو چیزی به معمایی خوب
کان هست چو طبعت به لطافت منسوب
دانی چه سوال می کنم باده بنه
نصفیش مصحف کن و نصفی مقلوب
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
ساقی به که سپیده بر خویش بجنب
می در ده و خلوت کن و مگریز از (شب)
بر دختر رز چو عادت روزه گذاشت
در عقد پیاله آرش از خانه ی خنب
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
آنجا که دل سوخته ما آنجاست
گر دریابی معاد و مبدا آنجاست
هر چیز که در هستی من بود برفت
من هیچ نیم که هستم، اینجا آنجاست
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
زین واقعه سیاره و افلاک بسوخت
زین حادثه آب خون شد و خاک بسوخت
از هیبت این صاعقه یک ذره نماند
از خشک و تر وجود، الاک بسوخت
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
بیخویشتنم و دیش یگانهٔ ماست
فریاد ز دست آنک همخانهٔ ماست
من مجنونم در طلب و او لیلی
پس عقل و دین رتبه دیوانهٔ ماست
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
جان زنده دل از نسیم جانانه ماست
عشق آفت عقل و عقل دیوانه ی ماست
ای خواجه تو او را ز کجا می طلبی
دیریست که مطلوب تو هم خانه ی ماست
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
آنی تو که شیوه تو برگزیده ی ماست
آنجا که تو را پای بود دیده ماست
بر گوشه خاطر تو گر نگذشتیم
آن از اثر طالع شوریده ماست