امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵
ایام نشاط است که عید است و بهار است
گیتی همه پربوی گل و رنگ و نگار است
در هر وطنی خرمی از موکب عیدست
در هر چمنی تازگی از باد بهارست
تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶
عید اَضْحیٰ رسم و آیین خلیل آزرست
عیدفطر اندر شریعت سنت پیغمبرست
هر دو عید ملت است و زینت است اسلام را
عید دولت طلعت میمون سلطان سنجرست
عید ملت خلق را باشد به سال اندر دو روز
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۸
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹
نه بود و نه هست و نه باشد دگر
چو سلطان ملکشاه پیروزگر
شهنشاه آفاق و صدر ملوک
خداوند گیتی و شاه بشر
شهیکش خدای آفرید از خرد
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸
چه جوهر است که آن را ز آهن است حصار
سر از حصار کشد بر سپهرْ دایرهوار
چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت
فراز تارک سر پرده دارد از زنگار
شهاب او به هوا بر شهاب گوهر پاش
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار
منزلی کان را همه روشندلان در بیعتند
منزلی کاو را همه اسلامیانند انتظار
منزلیکاو را همه تهلیل باشد بر یمین
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۴
چو لالستان همی بینم شکفته عارض جانان
بنفشستان همی بینم دمیده گرد لالستان
بنفشه نیست آن زلفین و لاله نیست آن عارض
یکی نورست در ظلمت یکیکفرست در ایمان
نه خط است آن مگر دودست گلبرگ اندر آن مضمر
[...]