امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
دام که بر لاله و عنبر نهند
از پی صید دل غمخور نهند
نام دل اندر خط آن خوش پسر
خوش پسرم نام عجبتر نهند
سخت خوشی چشم بدان دور باد
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش
وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش
آنجا که بود انجمن لشکر خوبان
نام تو بود اول و ناز تو بود پیش
چون من شود آخر به غم عشق گرفتار
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا
از بلا و محنت ایام برهانی مرا
حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها
گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۶
تیر شه را به نظم بستودم
شکر کرد و به فخر سر بفراشت
آمد و بوسه داد سینهٔ من
رفت و پیکان به سینه در بگذاشت
من ندانم که این ودیعت را
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۹
ای وزیری که همت تو همی
عدم سائلان وجود کند
شرم دارد زمانه با چو تویی
که ز حاتم حدیث جود کند
گر سر از خاک برکند حاتم
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۴
مرا از پی خدمت شاه باید
دل و دیده و عمر و جان و جوانی
هر آن زندگانی که بیشه گذارم
مرا مرگ باشد چنان زندگانی
ولیکن مرا شاه معذور دارد
[...]