امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲
ستاره سجده برد طلعت منیر تو را
زمانه بوسه دهد بایهٔ سریر تو را
موافق است قضا بخت کامکار تو را
مسخرست عدو تیغ شیرگیر تو را
خدایگان جهان بینظیر چون تو سزد
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۴
به گل یاسمن دوش پیغام داد
که از ابر خشنودم از باد شاد
که در باغها روی و موی مرا
بیاراست ابرو، بپیراست باد
نوشتم به صدر جهان قصهای
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۸
جاودانگیتی به حکم شاهگیتی دار باد
جایگاه بدسگال شاه گیتی دار باد
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهردار و گوهر بار باد
بر سر شاهی که ز ایزد مر جهان را رحمت است
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۹
خدایگان جهانی خدای یار تو باد
سعادت ابدی جفت روزگار توباد
چو روز رزم بُوَد یُمن بر یَمین تو باد
چو روز بزم بود یُسْر بر یَسار تو باد
به هر کجا که زنی تیغ دست دست تو باد
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳
فرخنده باد و میمون این مجلس منور
بر شهریار گیتی شاهنشه مظفر
شاهی کجا رسیدست از همت بلندش
تختش به هفت گردون عدلش به هفت کشور
اَسْلاف را به عدلش جاه است تا به آدم
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۱
شهریارا بر سر دولت نثاری کردهای
در بهار از شادی و رامش بهاری کردهای
ما شنیدیم از بزرگان قصهٔ هر روزگار
روزگار ما به از هر روزگاری کردهای
جستهای شکر خدای و کردهای دین را عزیز
[...]