گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۰

 

از دولت عالی به سعادت ستدم داد

زین خلعت فاخر که خداوند مرا داد

جون دجلهٔ بغداد مرا بود دو دیده

دجله بشد و خانهٔ من‌گشت چو بغداد

در پیش شهنشاه چو دو بیت بگفتم

[...]

۱۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶

 

چون عقیق آبدارست وکمند تابدار

آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار

آب دارم در دو چشم و تاب دارم در جگر

زان عقیق آبدار و زان‌کمند تابدار

زلف او گرد رخش پروانه‌وارست ای‌عجب

[...]

۱۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۵

 

هرگز که شنیدست چنین بزم ‌و چنین سور

باریده برو رحمت و افشانده برو نور

بزمی‌است کزین بزم همی فخر کند ماه

سوری است کزین سور همی رشک برد حور

از دولت سلطان جهان است چنین بزم

[...]

۱۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۱

 

آمد آن فصلی کز او خرم شود روی زمین

بوستان از فر او گردد چو فردوس برین

نافه‌های مشک بشکافد چو عطاران هوا

رزمه‌های حله بگشاید چو بزازان زمین

لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان

[...]

۱۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۵

 

ای ساقی نو آیین پیش آر جام زرین

می ده به دست سلطان بر یاد فتح غزنین

گر چیره شد سلیمان یک چند بر شیاطین

امروز شاه سنجر شد چیره بر سلاطین

پیلان شدند خسته خصمان شدند غمگین

[...]

۱۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۸

 

ای تخت و گاه پادشهی جایگاه تو

آراسته است مملکت از تخت و گاه تو

هستی ندیم شاهی و دولت ندیم تو

هستی پناه عالم و ایزد پناه تو

فخر همه شهانی و کس نیست فخر تو

[...]

۱۲ بیت
امیر معزی