ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۸
عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟
که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر
هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی
هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر
بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۹
به فال همایون و فرخنده اختر
به بخت موفی و سعد موفر
به وقتی که هست اندر او فال خوبی
به روزی که هست اندر او سعد و اکبر
به بزم نو، اندر سرای نو آمد
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۰
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۱
عید شاداب درختیست که تا سال دگر
از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر
بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ
بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر
زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۲
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۳
همایون جشن عید و ماه آذر
خجسته باد بر شاه مظفر
امیر انشاه بن قاورد جغری
جمال دین و دین را پشت و یاور
خداوندی ، کجا کوته نماید
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۴
چه روز بود که آن ، ماهروی سیمین بر
برسم تعبیه بیرون گذشت بر لشکر ؟
حمایلی ز زر خسروانه اندر کتف
بلا رگی کهن آزموده اندر بر
برنگ چهرۀ من بر حمایلش کوکب
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۵
از آن دو عارض سوسن نمای لاله اثر
بنفشهوار فرو بردهام به زانو سر
ز فرقت رخ او بسکه خون همی بارم
بسان چشم همایست چشم من بصور
بنفشه رویم و سیمین سرشک از آنکه بتم
[...]
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
چون لعل کند سنان سر از خون جگر
وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر
گر ز آب روان بود عدو را پیکر
در آتش زخم تو شود خاکستر
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
عشن تو مرا توانگری آرد بر
از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر
با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر
آری ز توانگری چه باشد خوشتر ؟
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
گر عشق تو بر من آورد رنج بسر
در حشر ز خون من نپرسد داور
آری بحساب خون خویش ، ای دلبر
با تو سخن و ره نبود در محشر
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید
باز باید شد بر راه طرب پیش بهار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت
ساقی از گردش چون چشم نشاید بی کار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
شب و روز از می و شادی و سماع دلبر
نبود خوب تهی دست و دل و گوش و کنار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
خاصه نوروز مرا گفت که اندر سفرست
این پیام از من در مجلس صاحب بگزار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
که بهار آمد و از بهر عروسان چمن
با خود آورد بسی مرسله و تاج و سوار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
همچو ملک از سر کلک تو جهان از پی او
هر زمان بینی آراسته تر کرده شعار