گنجور

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱

 

مرا خلد برین دی بودیم جا

کنونم دوزخ است امروز ماوا

نمانده دی نماند فایز امروز

خدا داند چه باشد حال فردا

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲

 

اگر خواهی بسوزانی جهان را

رخی بنما بیفشان گیسوان را

بت فایز اشارت کن به ابروت

بکش تیغ و بکش پیر و جوان را

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳

 

به رخ جا داده‌ای زلف سیه را

به کام عقرب افکندی تو مه را

که دیده عقرب جراره فایز؟

زند پهلو به ماه چارده را

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴

 

به زیر پرده آن روی دل‌آرا

بود چون شمع در فانوس پیدا

دل فایز چو پروانه به دورش

مدامش سوختن باشد تمنا

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵

 

صنم تا کی دل ما را کنی آب

دل نازک ندارد اینقدر تاب

اگر تو راست می‌گویی به فایز

به بیداری بیا پیشم نه در خواب

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶

 

سحرگه زورق سیمین مهتاب

چو در دریای اخضر گشت غرقاب

بت فایز ز هامون سر برآورد

دوباره شد شب مهتاب احباب

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷

 

دلم در نزد جانان است امشب

چو مرغ نیم‌بریان است امشب

کبابی از دل فایز بسازید

که سرو ناز مهمان است امشب

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۸

 

نسیم روح‌پرور دارد امشب

شمیم زلف دلبر دارد امشب

گمانم یار در راه است، فایز

که این دل شور در سر دارد امشب

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۹

 

سوار خنگ خوش‌رفتارم امشب

روانه جانب دلدارم امشب

چو سلطان حبش فایز ز شوقش

جهان زیر نگین پندارم امشب

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰

 

بگو با دلبر ترسایی امشب

چه می‌شد گر که بی ترس آیی امشب

لبان خشک فایز را ز رحمت

بر آن لعل لب تر سایی امشب

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱

 

بتا بر طرف معجر کن نقابت

مهل بی‌پرده مانند آفتابت

بت فایز بپوشان رخ که ترسم

شبی نامحرمی بیند به خوابت

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲

 

اگر از رخ براندازی نقابت

کنند مردم خیال آفتابت

از این پوشیده‌ای رخ، یار فایز

که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۳

 

عرق بر چهره‌ات گل یا گلاب است

و یا پروین به روی ماهتاب است؟

نشانده یار فایز نقره بر آل

و یا بر آتش تر خشک آب است؟

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۴

 

به دوشش گیسوان خوش دلپسند است

که این مخصوص آن قد بلند است

حمایل‌های گیسو، یار فایز

تو گویی جنگجویی با کمند است

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۵

 

رخ تو آتش و زلف تو دود است

مرا زین سرد‌مهری‌ها چه سود است؟

چو فایز در بیابان تشنه جان داد

چه حاصل در صفاهان زنده‌رود است

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۶

 

دل آگه چه محتاج برید است؟

چه حاجتمند پیغام و نوید است؟

خبر از حال فایز یار دارد

چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷

 

مرا این زندگی از بوی یار است

وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟

کنون که هست فایز زنده ز آنست

دو چشم و دل به راه انتظار است

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸

 

دلا امشب نه وقت قال و قیل است

نه هنگام حکایات طویل است

ببین فایز! قوافل در قوافل

به هر جانب صدای الرحیل است

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹

 

هنوزم بوی زلفش در مشام است

هنوزم ذوق لبهایش به کام است

کجا فایز شود از ناله خاموش

مگر آن دم که در خاکش مقام است

فایز
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰

 

مرا در پیش راهی پر ز بیم است

ازین ره در دلم خوفی عظیم است

برو فایز میندیش از مهابت

که آنجا حکم یا رب رحیم است

فایز
 
 
۱
۲
۳
۳۲