فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱
مرا خلد برین دی بودیم جا
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲
اگر خواهی بسوزانی جهان را
رخی بنما بیفشان گیسوان را
بت فایز اشارت کن به ابروت
بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳
به رخ جا دادهای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز؟
زند پهلو به ماه چارده را
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴
به زیر پرده آن روی دلآرا
بود چون شمع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۵
صنم تا کی دل ما را کنی آب
دل نازک ندارد اینقدر تاب
اگر تو راست میگویی به فایز
به بیداری بیا پیشم نه در خواب
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۶
سحرگه زورق سیمین مهتاب
چو در دریای اخضر گشت غرقاب
بت فایز ز هامون سر برآورد
دوباره شد شب مهتاب احباب
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷
دلم در نزد جانان است امشب
چو مرغ نیمبریان است امشب
کبابی از دل فایز بسازید
که سرو ناز مهمان است امشب
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۸
نسیم روحپرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۹
سوار خنگ خوشرفتارم امشب
روانه جانب دلدارم امشب
چو سلطان حبش فایز ز شوقش
جهان زیر نگین پندارم امشب
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰
بگو با دلبر ترسایی امشب
چه میشد گر که بی ترس آیی امشب
لبان خشک فایز را ز رحمت
بر آن لعل لب تر سایی امشب
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱
بتا بر طرف معجر کن نقابت
مهل بیپرده مانند آفتابت
بت فایز بپوشان رخ که ترسم
شبی نامحرمی بیند به خوابت
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲
اگر از رخ براندازی نقابت
کنند مردم خیال آفتابت
از این پوشیدهای رخ، یار فایز
که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۳
عرق بر چهرهات گل یا گلاب است
و یا پروین به روی ماهتاب است؟
نشانده یار فایز نقره بر آل
و یا بر آتش تر خشک آب است؟
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۴
به دوشش گیسوان خوش دلپسند است
که این مخصوص آن قد بلند است
حمایلهای گیسو، یار فایز
تو گویی جنگجویی با کمند است
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۵
رخ تو آتش و زلف تو دود است
مرا زین سردمهریها چه سود است؟
چو فایز در بیابان تشنه جان داد
چه حاصل در صفاهان زندهرود است
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۶
دل آگه چه محتاج برید است؟
چه حاجتمند پیغام و نوید است؟
خبر از حال فایز یار دارد
چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷
مرا این زندگی از بوی یار است
وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟
کنون که هست فایز زنده ز آنست
دو چشم و دل به راه انتظار است
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸
دلا امشب نه وقت قال و قیل است
نه هنگام حکایات طویل است
ببین فایز! قوافل در قوافل
به هر جانب صدای الرحیل است
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹
هنوزم بوی زلفش در مشام است
هنوزم ذوق لبهایش به کام است
کجا فایز شود از ناله خاموش
مگر آن دم که در خاکش مقام است
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰
مرا در پیش راهی پر ز بیم است
ازین ره در دلم خوفی عظیم است
برو فایز میندیش از مهابت
که آنجا حکم یا رب رحیم است