شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » مبتلا
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک رو از پی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم در سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » زلف تو
چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را
به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را
ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف
شریک دزد ببین و رفیق قافله را
دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » ناز کن
ناز کن، ناز، که نازت به جهان میارزد
بوسهای از لب لعلت به روان میارزد
بگشا غنچهٔ لب را بنما بر همه کس
یک شکر خنده که با روح روان میارزد
رخ و زلف و خط و خالت به گلستان ماند
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » تعبیر خواب پریشان
آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند
شیر را گیرد و در زلفِ تو زنجیر کند
تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری
ترک، چون مست شود، دست به شمشیر کند
بی سبب خون من آن ابروی پیوسته نریخت
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » تصویر
مصوّر آمد و روی تو را چو ماه کشید
قلم چو بر سر زُلفت رسید، آه کشید
چو دید چاه زنخدان دلفریب تو را
دوباره یوسف بیچاره را به چاه کشید
کمان ابروی ناز تو را به آن سختی
[...]
شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » قند لعل
ره دل را بتا زان شوخ چشم مست رهزن زن
به عیاری زُلفت خویش را غافل به مخزن زن
نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون
شرر از چشمه خورشیدوش بر مرد و بر زن زن
رقیب بوالهوس در بزم از روزن نظر دارد
[...]